توضیح ضروری
موضوع این مقاله شایان پرداختن در حد و حدود یک کتاب است. این موضوع، تاریخی بهقدمت لااقل ۲۰۰ سال از گذشته تا حال ایرانزمین را در بر میگیرد. بهدلیل کمبود فرصت برای ورود به جزئیات این تاریخ، تلاش شد خطوط کلی و اصلیترین موضوعات در قالب یک مقاله آورده شود؛ طوری که اصل موضوع با نشانیها و ویژهگیهایش بیان شود.
از آنجا که تاریخ ۲۰۰ سال گذشتهی ایران گویای نبرد دو جبهه و تداوم این نبرد تا امروز و همین حالاست، ضرورت یافت که با هدف کمک به روشنگری در صحنهی سیاسی ایران و تلاش برای پالایش این صحنه، به این موضوع پرداخته شود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نگاهی به دورها و نزدیکها با سه شاهکار
آن کس که دستی در آتش کشاکش تاریخی میان آزادی و ضد آزادی در ایران داشته باشد، میداند که بهطور خاص از مشروطیت تا همین حالا، همیشه دو جبهه در مقابل هم صفآرایی داشتهاند. کشاکش میان این دو جبهه هنوز تعیین تکلیف نشده است. در مرحلهی کنونی، این تعیین تکلیف از شناخت یک شاهکار و الزام به عمل و پیشروی آن عبور میکند.
در دنیای سیاست با گستردگی موضوعات آن که در کانونشان «منافع»، «تعادل قوا» و «تبلیغات» قرار دارند، شاهکار چیست؟
اگر تمام تجربههای جنبشها، قیامها و خیزشهای تاریخ گذشتهی ایران ــ لااقل معاصر ــ را و دلیل ناکامی یا شکست هر کدام را در برههی زمانی خودشان مطالعه کنیم، درمییابیم که شاهکار در تشخیص این سه محور است:
1ـ شناخت تضاد و دشمن اصلی[اولین مانع تأمین منافع ملی؛ مثلاً در حال حاضر حاکمیت آخوندی].
۲ ـ شناخت اولویت موضوع بالفعل میان حاکمیت و اپوزیسیون[مثلاً در حال حاضر آزادی].
۳ ـ شناخت صورت مسألهی اصلیِ سیاسی [هماوردی دو نیرو یا دو جبههی اصلی] .
با مطالعهی تاریخ دور و نزدیک ایران، درمییابیم که از این شاهکارها در تشخیص درست این سه موضوع، خیلی کم داریم. دسیسههای استعمار و ارتجاع و دیکتاتوری، ناآگاهی، فریب، چسبیدن به منافع کوتاهمدت و غفلت از دوراندیشی و فقدان تشکیلات منسجم و هدفمند، دلایل اصلیِ نرسیدن به این سه شاخص بودهاند.
اگر در جوهر سه موضوع فوق[دشمن اصلی، موضوع بالفعل اصلی، صورت مسألهی اصلی] دقت کنیم، متوجه میشویم که این سه موضوع، معرف و نشاندهندهی دو «جبهه» هستند: جبههی آزادی و ترقی و استقلال / جبههی ضد آزادی و ارتجاع و وابستگی.
با شاخص این دو جبهه میتوان جادهی تاریخ معاصر ایران ــ و حتا قبلترش ــ را دوباره پیمود. در این پیمایش، بهوضوح درمییابیم که اساساً مانع اصلی رسیدن ایران و مردمانش به آزادی و دموکراسی، جبههی ضد آزادی و ارتجاع و وابستگی با اتحاد عملیِ شاه و شیخ بوده است. در این پیمایش، میبینیم که بر سر بزنگاههای جلو افتادن کاروان آزادی، جبههی شاه و شیخ ــ چه در حاکمیت، چه بیرون حاکمیت ــ در عمل یکی شدهاند تا ابتدا پیشرویِ کاروان آزادی را منحرف و سپس متوقف کنند.
اتحاد تاریخی و عملیِ شیخ و شاه را در بزنگاههایی چون مشروطیت داشتهایم، در نهضت جنگل داشتهایم، در نهضت مصدق داشتهایم، در قیام سراسریِ ۱۳۵۷ داشتهایم، در قیام بزرگ سال ۱۴۰۱ داشتهایم و هنوز هم داریم. [هر کدام این بزنگاهها موضوع یک مقالهی تفصیلی یا کتاب هستند.]
ویژهگیهای مشترک جبههی شاه و شیخ
۱ـ ضدیت هیستریک با آزادی و دموکراسی، از اصلیترین و سرچشمهی مشترک شاهپرستی و ولیپرستی است. اساساً چنین ضدیتی عجین با ماهیت این دو گرایش فردگرا و فردپرست است. علت روشن است؛ آزادی بهمعنی حق هر شهروند برای ایفای مسؤلیت سیاسی و اجتماعی جهت تعیین سرنوشت خود و کشورش و نیز دموکراسی بهمعنی حق رأی آزاد و مختار هر شهروند و تشکل سیاسی و فرهنگی و صنفی له یا علیه حاکمیت، از بنیاد با ساختار سیاسیِ فردگرای سلطانی و شاهی و ولایی در جنگ و تصادم و تعارض است. کافیست تاریخ ۲۰۰ سالهی ایران را از این منظر بازخوانی کنیم؛ همهی مسأله همین جنگ و تصادم و تعارض طولانی بوده است و هنوز ادامه دارد.
۲ـ هر دو طیف این جبهه، مرجع قانون و حقوق را پادشاه و ولی فقیه میدانند. هر کس را که با این شیوهی قانونگذاری مخالفت کند، خائن به «وطن» قلمداد میکنند! شاه میگفت خرابکار، اجنبی، مارکسیست اسلامی؛ خمینی میگفت و وارثانش میگویند منافق، ملحد، کافر، دشمن اسلام!
۳ــ هر دو معتقد و متکی به تکحزبی و تکصدایی بوده و هستند.
۴ــ هر دو طیف این جبهه، شخص اول مملکت را مقدس، انتقادناپذیر، ظلالله، اعلی، برگزیده، والی خدا، نایب امام و انتقادناپذیر و غیر قابل حسابرسی میدانند.
۵ــ مروجان تئوری ژن خوب و برتر هستند. [تئوری فاشیسم، توجیهگر هر جنایت.] یکی میگوید «حزب فقط حزبالله، مرگ بر ضد ولایت فقیه»، یکی میگوید «رهبر ما پهلویه ــ هر کی نگه، اجنبیه»!
۶ــ دنبال تأمین منافع شخصی، خاندانی، شاهزادهگی، آقازادهگی و ولاییاند. از اینرو استثمار اقتصادی و جنسیتی، وجه برجستهی مشترک و تاریخیشان است.
۷ــ شیفتهی اقتدارگرایی به قیمت له کردن آزادی زیر پای اقتدارگرایی در پوش و لوای «امنیت مقدم بر آزادی» هستند.
۸ــ بهکارگیری لمپنیسم، چماقداری، هتاکی جنسی و لجنپراکنیِ چالهمیدانی برای از دور خارج کردن منتقدین و مخالفانشان.
۹ــ توسل به دروغ، بهتان، قلب اخبار، تحریف تاریخ و شیطانسازی علیه مخالفانشان.
۱۰ــ مروجان فرهنگ مبتذل چاکرمنشی با تبلیغ اعلیحضرت، علیاحضرت، ولایت امر و والی اسلام. منادیان و مبلغان و مجریان شیفتهی چنین فرهنگی، نخست از هویت انسانی خویش دورشده و تهی میشوند، سپس توان کوچکترین خدمت به مردم ایران و ترقیِ جامعهی ایران را از دست میدهند. از اینرو شعارهای مردمگراییشان، جز ابتذال تبلیغاتی و عوامفریبی، هیچ ماده و ثمری برای مردم و کشور نداشته است و ندارد.
۱۱ــ نازل کردن شأن و جایگاه آزادی تا حد اختیارات شخصی مثل نوع پوشش و دین و...در یک نمونه هر دو طیف هرگز به زنان فراخوان نداده و نمیدهند که برای دادخواهی و استیفای حقوق مسلم انسانی، سیاسی، اجتماعی، حقوقی و فرهنگیشان برخیزند بهقیام، به شورش، به مبارزه و نبرد برابری علیه طبقه و حاکمیت مستقر؛ بلکه تمام وجود انسانیِ زن را در نوع پوشش آن [نگرش خلص جنسیتی و استثماری] خلاصه و تعریف میکنند. از نگاه شاهیاش همینکه زنان بدون روسری و مانتو باشند، کفایت میکند؛ از نگاه شیخی و ولاییاش همینکه زنان چادر و مقنعه و سر تا پا سیاه باشند،کفایت میکند! اینها اوج نگرش دو طیف درباری و حوزوی به مرتبت آزادی و حقوق زنان است!
۱۲ــ در تاریخ ایران همواره آخوندهای خدمتگزار تداوم سلطهی دربار شاهی و شاهان خدمتگزار تداوم فعالیت آخوندهای موازی با شاهان، در یک جبهه علیه آزادی و دموکراسی و استقلال بودهاند و هستند. شکست تمام جنبشهای آزادیخواهانه و دموکراسیطلبانه در تاریخ ۲۰۰ سال گذشتهی ایران، بهدست جبههی مشترک سلاطین و شاهان و شیخان میسر شده است. مثل: شیخ فضلالله نوری متحد عملیِ محمدعلی شاه علیه مشروطیت و آخوند کاشانی متحد عملیِ محمدرضا شاه علیه مصدق و استقلال ایران.
ویژهگیهای مشترک جبههی نه شاه ـ نه شیخ
۱ـ نفی هرگونه دیکتاتوری در تاریخ گذشته و اکنون و آیندهی ایران.
۲ـ تمرکز بر مبارزه با دشمن اصلیِ فعلیِ منافع ملی ایران در هیأت حاکمیت ولایت فقیه با تمام جناحها و دستهجات آن.
۳ـ مرزبندی داخلی و بینالمللی با عناصر و طیفهای همراه و همسو با جبههی شاه و شیخ.
۴ـ اتحاد و همبستگی با افراد و نیروها بر اساس محورهای ۱ و ۲ و ۳.
۵ـ بازی نخوردن از دسیسههای اتاق فکر نظام ولایت فقیه در توسل به اصلاحات و مانورها و بازیهای گوناگون سیاسی در داخل و خارج کشور.
۶ـ پرهیز مطلق از هرگونه دخالت در تفاوتهای ملیت، ادیان، مذهبی و غیر مذهبی، اعتقاد و پوشش و باور به انتخاب آزاد همهی این امور برای تمام شهروندان و اقشار مردم ایران.
۷ـ باور و عمل به برابری زن و مرد در حقوق خانواده، حقوق صنفی، حقوق قضایی، کنشگری و رهبری سیاسی، مدیریت، اقتصاد، فرهنگ، هنر، آموزش، ورزش، علوم.
۸ـ تنوع گرایشات، اعتقادات با ظرفیتهای مبارزاتیِ فردی و جمعی و تشکیلاتی.
ضرورت مکث و تأمل بر راه پیمودهشدهی دهها ساله
این یادآوریها بهعنوان درسهای مهم تاریخی، تلنگرهایی بر ضرورت هوشیاری نسلهای سه دههی گذشتهی ایران هستند. این یادآوریها و تلنگرها گوشزد میکنند که شناخت تئوریک و تجربیِ ویژهگیها و تاکتیکها و راهبردها برای تخریب و شیطانسازی علیه جبههی مخالف هرگونه دیکتاتوری، هوشیاری میطلبد. این هوشیاری فقط با تشخیص تضاد اصلی و اولویتٍ موضوع بین حاکمیت و آلترناتیو آن، تحصیل حاصل میشود.
این موضوعات، همگی نقد همین سالهای اخیر، ماههای دم دست و روزهای جاری در ایرانزمین هستند. علت چنین وضعیتی در این واقعیت ملموس مشاهده میشود که از پس قیامهای دو دههی اخیر، تضادهای آشتیناپذیر بین تمام اقشار و نیروهای سیاسی و اجتماعیِ جامعه ایران و حاکمیت ملایان، بالغ شدهاند. هماینک چالشهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و صنفی، بهطور همهجانبه و فراگیر بهوسعت یک جامعه در مقابل حاکمیت ولایت فقیه، بیوقفه جریان دارند.
بنابراین ما با یک راه پیموده شدهی دهها ساله، یک تضاد بالغ شده و یک موقعیت خاص و ویژه طرف هستیم که باید تمام جوانب آن را بین طیفهای اپوزیسیون و حاکمیت بشناسیم تا بتوانیم جای خودمان را در آن مشخص کنیم. برآیند چنین شناختی مشخص خواهد کرد که راه حل نقد و واقعیِ سرنگونی حاکمیت ولایت فقیه در گرو کدام عامل تعیینکننده خواهد بود.
دغدغهی اصلی نظام چیست؟ ناقوس هوشیاری و بیداری چیست؟
هماینک شاهدیم که اتاق فکر نظام فقط دغدغهی به بلوغ رسیدن تضاد جامعه با حاکمیت ملایان را دارد؛ چرا که نتیجهی این بلوغ، جز گسترشیافتن سرنگونیخواهی در میان اقشار مردم نیست. لذا در میان ترفندهای دهها ساله، میبینیم که برای تخریب پل ارتباطی بین جبههی نه شاه ــ نه شیخ با جامعه، اتاق فکر نظام سراغ فیکسازیهای کلان میرود و دامچالههای رنگارنگ برای ایرانیان پهن میکند. این نمونهها بهطور خاص در یکسال گذشته با جلوداریِ شاهپرستها و بقایای ساواک و رسانهشان و برخی سلبریتیهای موازیشان انجام شده است.
هر مبارز هوشیار که به شناخت «دشمن اصلی»، «موضوع بالفعل اصلی» و «صورت مسألهی اصلی» در ایران کنونی اشراف دارد، با این نمونهها درمییابد که دامنهی شیطانسازی علیه جبههی نه شاه ـ نه شیخ از طرف اتاق فکر نظام آخوندی تا کجاها منطبق بر سابقهی تاریخیِ تخریب این جبهه توسط اتحاد شاهی و شیخی میباشد. درسهای گذشتهی تاریخ، همیشه در این بزنگاهها به نسلهای پس از خود، تلنگر هوشیاری زده و ناقوس بیداری و مسؤلیتپذیری سردادهاند.
هماینک ندای مبرمترین وظیفهی ملی
هرچه تجربه و درس دربارهی این دو جبهه از تاریخ ایران گردآوری میکنیم، بیشتر به یقین میرسیم که باوجود شرایط عینیِ خیزش و انقلاب در ایران، سرنگونیِ حاکمیت ولایی ــ آخوندی تنها در راستای پیوند جامعهی ایران با جبههی نه شاه ــ نه شیخ محقق خواهد شد.
بنابراین توشههای تاریخ پشت سر و خاصه ۴۵ سال گذشته مدام ندا سرمیدهند که نبرد تاریخی برای سرنگونی نظام ملایان اشغالگر ایران درگرو برقراری ارتباط تنگاتنگ میان جامعه و اکثریت مردم ایران با جبههی نه شاه ــ نه شیخ است. در موقعیت فعلی ایران و در آغاز قرن پانزدهم خورشیدی این مبرمترین وظیفهی ملی، مسؤلیتشناسیِ انسانی و تعهد هر کنشگر آزادیخواه و مبارز وفادار به آرمان آزادی، بسا فراتر از منافع شخصی و گروهی است.
۱ بهمن ۱۴۰۲