دیکتاتورها چه می‌کنند؟
رودکی بیش از ۱۰۰۰ سال پیش در موجزترین کلام، وجهی از آدمی را وصف نمود که قرن‌هاست این وجه یا رویکرد، سبب‌‌ساز اندوه‌بارترین اعصار عمر بشر و مانع اصلی تحقق تمدن شایسته‌ی نوع آدم بوده است. نماد بارز این اندوه‌گساری اعصار و مانع اصلی مناسبات و حیات شایسته‌ی آدمی، نسلی از دیکتاتورهای موروثیِ سیاسی ـ مذهبی با خادمان و ملازمان و پذیرندگان‌شان بوده‌اند و هستند. 
رودکی تجارب بشری را در این اعصار اندوه‌گسار، در این علت یافت و بر کتیبه‌ی جاودان زمانه‌ها نگاشت:
«آن که نامخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار».
چنین بوده است رفتار مشترک دیکتاتورها و خادمان و ملازمان‌شان در مرز پرگهر ایران که هم موجب عقب‌ماندگیِ تاریخی ـ سیاسی شده است و هم دریاهای خون و کوه‌های آتش بر سر راه کوشندگان پیشرفت و ترقی ایران و پویندگان آزادی آن نهاده‌اند. 
دیکتاتورهای موروثی اعم از سلاطین، شاهان و شیخان چنین کرده‌اند که سلسله‌یی از جنبش‌های تجددخواهی و آزادی‌جویی در ادوار تاریخ ایران علیه «نامخت‌گان از گذشت روزگار» و «ناموختگان از هیچ آموزگار» جریان یافته و هم‌اینک به قیام سراسری مهر و آبان ۱۴۰۱ انجامیده است. 
 
دیکتاتورها چه‌ها نمی‌آموزند؟
دیکتاتورهای موروثی در میهن ما ــ بدون استثنا ــ حتی خدا، دین، مذهب، نژاد، باورها و قومیت‌ها را به‌خدمت تحکیم قدرت‌شان می‌گیرند. همه‌ی بنیادهای برتری‌طلبی، سرکوب‌گری، سانسور واقعیت و حقیقت، جلادی، دژخیمی، استثمار و ترویج جهالت و خرافات، از همین نقطه آغاز شده است.
دیکتاتورها نخستین بذری را که در مزرعه‌ی سیاسی و مناسبات با دیگران می‌کارند، تخم تمامیت‌خواهی، انحصارطلبی و سلطنت مطلقه است.
دیکتاتورها خودشان را در هیچ قانون اساسی و حقوق و قضا نمی‌گنجانند و خود را فراقانونی و و مالک قوانین می‌دانند.
دیکتاتورها اصلی‌ترین مرزبندی را بین باخدا و بی‌خدا، پول‌دار و بی‌پول، باحجاب و بی‌حجاب، باایدئولوژی و بی‌ایدئولوژی و همه‌ی این‌ها را با شاخص برتریِ ایدئولوژی خودشان توجیه می‌کنند. 
دیکتاتورها مسببان اصلی جدایی‌ها، دوری‌ها، کینه‌ها، نفرت‌ها، فقر و به‌وجودآورندگان بحران‌های اخلاقی و اجتماعی و ناهنجاری‌های زیستی و زیست‌محیطی در جوامع تحت سلطه‌شان هستند. تمام این چالش‌ها، بحران‌ها، ناهنجاری‌ها و تنگناهایی که مردمان گرفتارشان می‌شوند، سرمایه‌های اصلی دیکتاتور و تضمین تداوم عمرش هستند.
دیکتاتورها مدارا و مسالمت‌جوییِ جنبش‌های اجتماعی و آزادی‌خواه ــ حتی صنفی ــ را به‌پای قدرت و هیمنه‌ی حاکمیت‌‌شان و ناگزیریِ مردم برای توسل به چنین روش‌هایی تعبیر می‌کنند. دیکتاتورها بهای مخالفت مشروع و قانونی با آن‌ها را بسیار سنگین و بسیار خونین می‌کنند.
دیکتاتورها پشت در پشت، با عینک یک برده‌دار به مردمان و شهروندان می‌نگرند. 
دیکتاتورها هرگز گوش شنوا نداشته و ندارند. هیچ دیکتاتوری یافت می‌نشود که از پنجره‌ی اتاق فکر حاکمیت‌اش مطالبه‌یی، صدایی، هشداری، و فریاد و دادی به درون نفوذ کند.
 
چرا «مرگ بر دیکتاتور»؟
هیچ دیکتاتوری را نمی‌یابید که حتی احتمال مرگ طبیعیِ خودش را بدهد تا این لحظه را هشدار پایان ناگزیر خود تلقی نماید. عبارتی نغز از فیلسوف سیاسی فرانسوی هانا آرنت در کتاب «توتالیتاریسم» هست که «دیکتاتورها ۱۵ دقیقه قبل از سقوط‌شان می‌گویند همه‌چیز طبیعی است»! (نقل به مضمون)
 
دیکتاتوری ولایت فقیهی از همان نخستین هفته‌ی سلطه‌گری، دشمنان اصلی‌اش را آزادی‌های سیاسی و قلم و بیان، دمکراسی، آگاهی، فرهنگ‌ و هنر، حقوق بشر، گردش سیال اطلاعات، آزادی عقیده و آزادی پوشش انتخاب کرد. این حاکمیت از همان روزهای نخست، تلاش کرد تحکیم این دشمنی با نیازهای مبرم حیات اجتماعی و بشری را با مسلط کردن دین و ایدئولوژی خودش بر تمام ارکان نام‌برده، تضمین نماید. این تضمین را با تسمه کشیدن از گرده‌ی مردم و مخالفانش، تجویز نمود و به‌جریان انداخت.
این روزها که در تمام شهرهای ایران و هر جای دنیا که ایرانیان هستند، بانگ و فریاد «مرگ بر دیکتاتور» طنین‌انداز و شعاری ملی شده است، بیش از آن‌که فقط منظوری فیزیکی از آن استنتاج شود، مطالبه‌یی مشروع و محق و ملی برای درهم‌کوبیدن تمام مظاهر سلطه‌گریِ دیکتاتوری ولایت فقیهی بر ارکان و جزئیات حیات فردی و اجتماعی مد نظر است.
این شعار را در بستر تاریخی که ویژگی‌های آن را در مقدمه‌ی این یادداشت برشمردیم، حرکت دهید و تا هم‌اینک در کف خیابان‌های ایران بیاورید تا حقانیت انسانی، تاریخی و ملی آن را بتوان به‌وسعت تاریخ ایران تصور نمود و دریافت.
 
 حکایت ازلی و ابدیِ دیکتاتورها چیست؟ 
این پرسش از آن پرسش‌هاست که زمان ندارند و تا نمادهای عینیِ اجتماعی‌شان ــ مثل دیکتاتوری ولایی ــ حضور دارند، مدام تکرار می‌شوند و در اعماق ذهن و خاطر آدمی، پاسخی فلسفی نیز می‌طلب‌اند. واقعیت این است که فکر و سلطه‌ی دیکتاتوری هنوز از میهن ما ــ و جهان ما ــ بیرون رانده نشده‌ است. آن‌چه در ایران کنونی جریان دارد، قصد رقم زدن عصر انقراض‌ دیکتاتوری را دارد؛ چرا که این نوع موجودات، انقراض‌شان رسیدنی نیست، بلکه شدنی است.
پاسخ به پرسش فوق را در این واقعیت ملموسِ تاریخی می‌یابیم که هر دیکتاتوری از زمانی که نخستین نشانه‌ی «خودکامگی» را بروز می‌دهد تا لحظه‌یی که ساختار سیاسی‌ و اریکه‌اش فرومی‌ریزد، پی‌درپی و دومینوار سقوط می‌کند. هیچ دیکتاتوری نیست که از لحظه‌ی بروز خودکامگی و تحمیل آن بر پیکره‌ی جامعه، نشانه‌های حیات انسانی داشته باشد؛ این غیرممکن است.
به این‌جا که می‌‌رسیم، انگار پرتو نوری بر تمام داده‌های تاریخی‌‌مان تابیده می‌شود، آنگاه حکایت ازلی و ابدیِ ده‌ها نام و چهره از دیکتاتورها زیر این پرتو نور، قرائت و حلاجی می‌شوند. این قرائت، درست منطبق بر مطالبه‌ی اصلی قیام‌های هم‌اکنون در کف خیابان‌ها و دانشگاه‌های ایران است: دیکتاتورها فقط سقوط می‌کنند!

۱۴ آبان ۱۴۰۱