این‌روزها بر سر طرح پایان جنگ در غزه، گفت‌وشنودها و تحلیل‌های بسیاری جریان دارد. در زمینه‌ی این گفت‌وشنودها، اصل مسأله‌ی فلسطین و اسرائیل چیست؟ چه مسیری تا کنون پیموده شده است؟

ماجرا از سال ۱۹۴۸ میلادی / ۱۳۲۷ خورشیدی، با اعلامیه‌ی «بالفور» انگلیسی‌تبار شروع شد. از عواقب جنگ جهانی دوم بود که می‌خواستند یهودیان قربانیِ آن جنگ را از سراسر اروپا گرد آورده و در فلسطین اسکان دهند. با سابقه‌ی تاریخی که میان اقوام یهود و مسلمان درباره‌ی سرزمین فلسطین و مقدس بودن آن وجود داشت، درنهایت، استعمار انگلستان از نفوذ وقت خود استفاده کرد و مسأله را به‌نفع یهودیان، با اشغال سکونت‌گاه فلسطینیان حل و فصل کرد. پشتوانه‌ی انگستان، قدرت سرمایه‌داریِ جهانی بود که بانک‌های یهودی‌تبار، بخش عمده‌ی آن را صاحب بودند. از آن پس بود که «جنبش ملی فلسطین» شروع شد و نسل به نسل، در انواع گروه‌های مبارز ضد اشغال‌گری، ادامه یافت.

تکامل‌یافته‌ترین جنبش فلسطینی، «سازمان آزادیبخش فلسطین» است که در سال ۱۹۶۵ تأسیس شد. جمعی متحد و متشکل از دانشجویان ملی‌‌گرا، مسلمان، لائیک، مارکسیست، مائوییست و ناسیونالیست این سازمان را بنیاد گذاشتند. استراتژی این سازمان، مبارزه با اشغال‌گری اسرائیل و بازپس‌گیریِ خاک و میهن فلسطینیان بود. 

این مبارزه در بطن و متن جهانی صورت می‌گرفت که نبرد میان سوسیالیسم جهانی با امپریالیسم جهانی، دنیا را به دو قطب متقابل تقسیم کرده بود. عصری از تاریخ بود که در هر پنج قاره‌ی جهان، صدای انقلاب و آزادی‌خواهی و آرمان‌گرایی بلند بود. آوازه‌ی مبارزه‌ی فلسطینیان به پنج قاره‌ی جهان سرایت کرد. از آن روی بود که این جنبش، «مادر انقلاب‌ها» نام گرفت و در کانون توجه آزادی‌خواهان، روشنفکران، هنرمندان و فیلسوفان مترقی جهان  واقع شد. 

مسأله‌ی فلسطین هرگز موضوعی مذهبی نبود. مبارزه‌یی ملی برای بازگردان خاک وطن به صاحبانش بود.

خمینی از سال ۱۳۵۸ قصد کرد که مسأله‌ی ملی فلسطین را به مسأله‌ی اسلام و یهود تبدیل کند. از نفوذ سنتی میان مسلمانان استفاده کرد و میان جنبش متحد فلسطین، شکاف و انشعاب ایجاد کرد. 

با هجوم اسرائیل به لبنان در تابستان سال ۱۳۶۱ و قتل‌عام وحشتناک در دو اردوگاه «صبرا» و «شتیلا» و تجاوز به زنان و دختران، جنبش فلسطین در معرض هولناک‌ترین ضربه‌ی نظامی و سیاسی قرار گرفت. شرط اسرائیل این بود که باید فلسطینی‌ها از لبنان بروند.

از طرفی خیانت خمینی به فلسطینی‌ها گل کرد. در وسط ضربه‌ی نظامی و سیاسی، بین سازمان آزادیبخش فلسطین اختلاف ایجاد شد و گروهی متمایل به خمینی، مقابل یاسر عرفات اعلام موجودیت کرد. سفارت ایران در لبنان هم تمام‌عیار یاری‌رسان این انشعاب و حمایت از گروه مزبور شد. خنجر خیانت خمینی و بازوهای منطقه‌یی‌اش، پیکر جنبش فلسطین را شکافت و ضعیف‌اش کرد. 

تابستان ۱۳۶۱، رزمندگان فلسطینی با چشمان گریان، سلاح‌ها را در ساحل دریای مدیترانه می‌گذاشتند و سوار کشتی‌ها می‌شدند که به تونس بروند. برگی در تاریخ مبارزات فلسطین ورق خورد. مبارزه‌ی سازمانیافته‌ و مسلحانه پایان یافت.

 یاسر عرفات که حتی لبخندهایش در بحرانی‌ترین شرایط، سمبل امید و روحیه‌ی فلسطینیان شده بود، مبارزه‌ی دیپلماتیک را در منطقه و جهان آغاز کرد، تا جایی پیش رفت که دولت اسرائیل را به‌پای میز مذاکره برای به‌رسمیت شناختن حقوق فلسطین آورد. عرفات، راه حل دو کشوری را ــ که برخی رهبران جهان بعدها به آن رسیدند ــ پیش برده بود. آن‌چه فلسطینیان در کرانه‌ی باختری و غزه و دیگر مناطق فلسطین به‌دست آوردند، محصول درایت و دوراندیشی‌های یاسر عرفات و یارانش و نیز به‌پا کردن دوباره‌ی «سازمان آزادیبخش فلسطین» است. عرفات[به‌تعبیر فلسطینیان «ابوعمار»] توانست پس از ۱۴ ــ ۱۵ سال بعد از قتل عام در بیروت، ملت آواره‌ی فلسطین را در شهرهای فلسطینی گرد هم آورد. 

 

ورثه‌های خمینی اما دست از سر سازمان آزادیبخش فلسطین برنداشتند. با تشکیل حزب‌الله لبنان و سپس مصادره کردن حماس به‌نفع خودشان، مسأله‌ی فلسطین را به جنگ مسلمان و یهود تبدیل کردند. جنبش حماس در آغاز، مستقل و از وارثان جنبش اخوان‌المسلمین بود. اما نیازهای مالی و تسلیحاتی با زمینه‌ی رگه‌های گرایش ارتجاعی ــ مذهبی، آن را به سمت ورثه‌های خمینی کشاند و در دام آن افتاد. از آن پس بود که حماس هم به جان سازمان آزادیبخش فلسطین افتاد و تبدیل به مهره‌ی حاکمیت ولایت فقیهی شد. حماس در این چرخش سیاسی ــ که بی‌شک مبنای مذهبی هم دارد ــ مسأله‌ی ملی فلسطین را به مدینه‌ی فاضله‌ی مذهبی و سیاست جمهوری اسلامی فروخت. و این، اوج بی‌شعوری سیاسی در تشخیص منافع ملی فلسطین و نیز نداشتن صلاحیت رهبری آن بود. بهترین گواه این بی‌شعوری و نبود صلاحیت، اقدام بلاهت‌بار شلیک هزاران موشک به اسرائیل در ۱۵ مهر ۱۴۰۲ / ۷ اکتبر ۲۰۲۳ است. اقدامی که قند در دل خامنه‌ای و نیابتی‌های جمهوری اسلامی آب کرد، ولی از همان روز پیدا بود که ضررکننده‌ی اصلی و استراتژیک، اول کل جنبش فلسطین و سپس خود حماس و قربانیان اصلی، مردم بی‌دفاع غزه در برابر جنایات نژادپرستانه‌ی دولت اسرائیل خواهند بود. به تبع آن، حاکمیت ملایان نیز بازنده‌ی استراتژیک خواهد بود. و زمان ثابت کرد که اشتباهات استراتژیک، آن‌چنان کمرشکن هستند که پیامدهای آن‌ها گاهی تا خورد کردن ذرات باقی‌مانده‌ی یک جنبش یا دولت پیش می‌روند. 

آری، صلاحیت رهبری، یک پدیده‌شناسی‌ست که مجال ورود به آن در این یادداشت نیست. در همین حد می‌توان اشاره کرد که رهبران صالح و ناصالح، دو سرنوشت بس‌متفاوت برای مردمان رقم می‌زنند. تاریخ، بهترین کلاس این آموزه است.

 

با تداوم جنگ در غزه، اسرائیل با ارتکاب به جنایات فوق تصور، به نسل‌کشی فلسطینیان حتی با بستن آب و غذا به‌روی آنان روی آورد. جنبش‌های میلیونی و عظیم و پی‌درپی در سطح جهان علیه جنایات نژادپرستانه‌ی اسرائیل به‌جریان افتاد. قدرت‌های جهانی با تکیه بر بانک‌های سرمایه‌داری که در تیول یهودیان است، یا اقدام به سرکوب این جنبش‌ها کردند یا با بی‌محلی به حجم اعتراضات جهانی، به خواسته‌های آنان پاسخ ندادند. 

بار دیگر اثبات شد که آوارگی‌های فلسطینیان از همان آغاز و سپس کشتن آنان با قطع آب و نان، لکه‌های ننگ بشر در تاریخ سکونت‌اش بر کره‌ی زمین‌اند.

 

اکنون با طرح پایان جنگ در غزه که دونالد ترامپ روی میز این بحران گذاشته، مسأله‌ی فلسطین را باید موضوع ملی نگریست و پاسخ ملی به این طرح داد. باوجود همه‌ی تفسیرها پیرامون این طرح و مسأله‌ی فلسطین، تعیین سرنوشت آن بر عهده‌ی خودشان است. بی‌شک هرچه دورتر شدن از حاکمیت ولایت فقیه ــ که دشمن اصلیِ جنبش فلسطین بوده و هست ــ می‌تواند سرنوشت بهتری را برای فلسطینیان رقم بزند.

آن‌چه باید به آن توجه مهم داشت، این است که در صورت موفقیت پایان جنگ در غزه و استقرار دولت مستقل فلسطین، آثار آن بر کشور ایران هم مهم و قابل توجه است. تعادلی سیاسی و منطقه‌یی رقم خواهد خورد که بازنده‌ی اصلیِ آن حاکمیت ولایت فقیهی خواهد بود. 

۱۲ مهر ۱۴۰۴