دويديم و دويديم و دويديم
به فصل آخر قصه رسيديم
دويديم از ميان دشت مهتاب
رسيديم با ستاره بر لب آب
به گرداب و شب توفان دويديم
به رگبارِ شبِ زندان دويديم
پريديم از اوين و از سرِ «دار»
دويديم با سپيده در شب تار
دوباره آي دوباره آي دوباره
دويديم از ستاره تا ستاره
چكيديم از گلوي ابر گلگون
دويديم در فلات و دشت گلخون
به پاي عشقِ آزادي نشستيم
كتاب عاشقيها را نبستيم
چو شمع آسمان آزاده بوديم
به گرد اين جهان آواره بوديم
اگر باران، اگر چشمه، اگر رود
ز درياييم و رسم عشق اين بود
پلي باشيم از ايثار عاشق
براي وارث نسل شقايق ...
دويديم و دويديم و دويديم
به فصل آخر قصه رسيديم
كمك كن اي عزيز، همراه شو باز
كمك كن پرده از اين شب برانداز
كمك كن تا كه اين مرز گهربار
رها سازيم از شيخ تبردار
بياد آور بياد آور بياد آر
بياد آور بياد آور بياد آر ...
بياد آور تبرداران دريدند
تبسم بر رخ و لبهاي ايران
بياد آور شكست نورها را
به قعرِ وحشت شبهاي ايران
بياد آور زبانها ميبريدند
ميان كوچهها ساطوربندان
درون آينه ابليس سرمست
به سور مرگ سرو و لاله بنشست
در آن گرداب و درياهاي توفان
نشد دنيا خبردار از تو ايران
بيادآور شب هجر و جدايي
بيادآور كجا بودي، كجــايـي...
دويديم و دويديم و دويديم
به فصل آخر قصه رسيديم
نخارد كس نخارد پشت ايران
مگر جز ناخن انگشت ايران
بيا بازو به بازو، پشت در پشت
به هم سازيم موج جنگل مشت
كمك كن سبز گيلان، اي خراسان
كمك كن اي لـرستان، آذرستان
كمك كن اي بلوچ، اي فارس، اي كُـرد
كمك كن وارثـان كاوه، اي گُـرد
كمك كن خوبدستان ، تركمانا
كمك كن اي شما، اي پير و برنـا
كمك كن تا كه اين مرز گهربار
رها سازيم از شيخ تبردار
به رستاخيز آزادي بپاخيز
در ايران شور آزادي برانگيز
كمك كن تا شكوه و فخر اين خاك
دراندازيم بر ايوان افلاك
رسول و ناجيِ اين سرزمين باش
تبسم بر رخ ايرانزمين باش ...