صورت مسأله

مطالعه‌ی تاریخ و تجربه‌ی شخصی و اجتماعی‌مان، موجد این تأمل می‌شود که از خود بپرسیم: نبرد بر سر آزادی، بین کدام طرف‌ها یا عناصر یا اقشار اجتماعی رخ می‌دهد؟ انقلاب‌های بزرگ از رنسانس اروپا تا آمریکا، از فرانسه تا روسیه، از مشروطیت تا ۱۳۵۷ و قیام‌ها در ایران تا هم‌اکنون، چه پاسخ می‌دهند؟ در همه‌ی این‌ها نبرد بر سر آزادی، میان کدام نیروها جریان داشته است؟ 

منظور و مفهوم این پرسش‌ها، خود، موجد این پرسش می‌شود که مدار و سقف آزادی را کجا و برای نیل به کدام ارزش‌ها ببندیم؟

 

تشخیص مفهوم آزادی و حقوق متعارف شهروندی

بنابراین ما برای شناخت حقیقت آزادی در حیات سیاسی و اجتماعی‌مان، باید معیار مشخص برای درک علمی از مفهوم آزادی‌های سیاسی و اجتماعی و تفاوت آن‌ها با حقوق مسلم و مدنیِ شهروندی داشته باشیم. سطح و سقف آزادی از تفکیک این دو مفهوم معین خواهد شد؛ معیار و مخاطب آزادی هم.

 

روبه‌روی آینه‌ی درس‌های تاریخ

اگر از دورترها حرکت کنیم، به رنسانس در اواخر قرن پانزدهم میلادی برمی‌خوریم. رنسانس محصول نبرد میان چه طرف‌ها و نیروهایی بود؟ می‌دانیم که تحقق رنسانس(نوزایی در فلسفه، سیاست و اجتماع) از نبرد دانش‌مندان علوم طبیعی و نجوم، هنرمندان نقاش و پیکرتراش، نویسندگان، فلاسفه و آزادی‌خواهان سیاسی علیه اتحاد کلیسا و فئودالیسم صورت پذیرفت. اینان یا این اقشار، دغدغه‌مندان و پیشتازان آزادی و رهایی از سلطه‌ی مطلق تقدس و استثمار ــ به‌قدمت ۱۰۷۰ سال معروف به قرون وسطا ــ بودند. گویی «آزادی» بر ضمیر، شعور، وجدان، خرد و دانش اینان ندا افکند و ایفای مسؤلیت‌شان را مخاطب‌ قرار داد. 

در آن زمان نیز هم‌چون اکنون، میلیون‌ها شهروند نامتشکل، مشغول گذران زندگی و تأمین حقوق صنفی‌شان بودند. سطح و سقف آزادی اما بسیار فراتر و اعلاتر از این گذران معمول، بسته شده بود.

 

اولین تجربه‌ی مخاطب، معیار و سقف آزادی در ایران

چند قرن جلوتر می‌آییم. در نبرد مشروطیت که هدف‌اش مهار کردن سلطه‌گری و خودکامه‌گی سلطنت مطلقه در کادر قانون بود، کدام عناصر یا اقشار اجتماعی به میدان نبرد سیاسی و روشنگری علیه استبداد قاجاری برخاستند؟ همه‌ی اسناد مکتوب و شاهدان گواهی می‌دهند که آزادی‌خواهان، تجددخواهان، نویسندگان، شاعران، رزمنده‌گان و روشنفکران صنوف مختلف در کسوت کنش‌گران فعال سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، نبرد سیاسی و روشنگری را علیه ارتجاع داخلی و استعمار خارجی پیش می‌بردند. همان زمان، میلیون‌ها شهروند نامتشکل، به‌دور از این عرصه‌ و کشاکش، در گذران زندگی معمول و صنفیِ خود بودند.

نخستین تجربه‌ی مخاطب، معیار و سقف آزادی با مبارزه و سرنوشت آن پیشتازان تعیین می‌شد.

 

تیغ نشانه‌های مدرن بر گلوی آزادی!

صدارت رضاخان که محصول کودتای زمینه‌چینی‌شده و هدایت‌شده از جانب انگلستان در بلبشوی مملکت‌داری وقت بود، پس از تسلط بر اوضاع، منجر به برخی سامان‌دهی‌های اداری و آموزشی و ساختن جاده و راه‌آهن شد، ولی آزادی و آزادی‌خواهی ــ به‌طور خاص پس از دست‌آوردهای مشروطه ــ آن‌چنان توسط رضاخان سرکوب و منکوب شد که هیچ اثری از آثار مشروطه باقی نگذاشت. رضاخان با توصیه‌ی محمدعلی فروغی، در سال ۱۳۱۳دانشگاه را بنا گذاشت ولی مخالفان و آزادی‌خواهان را به بند و اسارت و کشتار‌ کشاند و علیه آنان، بساط اختناق و زنجیر چید!

مشاهده می‌شود که حتا عناصری از نشانه‌های مدرن مثل آموزش، شهرسازی و دانشگاه می‌توانند محقق شوند، ولی این‌ها هرگز نمی‌توانند شاخص و نشانه‌ی دموکراسی و آزادی و مدنیت حقیقی باشند. 

داگلاس نورث اقتصاد‌دان آمریکایی و استاد دانشگاه، عبارتی نغز در توصیف تفاوت بسیار میان شهرسازی و مدرن‌گرایی با فرهنگ‌سازی پیرامون دموکراسی و پرسشگری و توسعه دارد:

«نگاه نکنید دولت‌ها چندتا پل و جاده و ساختمان و سینما درست کرده‌اند؛ این‌ها را هر دزدی می‌تواند درست کند. اگر می‌خواهید ببینید که یک دولت واقعاً دارد توسعه‌ ایجاد می‌کند، بروید در مدارس ببینید چگونه تعلیم می‌دهند. آیا بچه‌ها را پرسشگر، شجاع و دلیر،  تسلیم‌ناپذیر، باشخصیت و متعامل با دیگران تربیت می‌کنند یا نه. این‌ها معیار واقعی توسعه هستند.»

 

خلط مبحث در معیار آزادی

در عهد محمدرضا شاه ــ که صدارت او هم محصول کودتای استعمارگران بود ــ سینما، موسیقی، حجاب، ورزش، دین، کاباره‌، کسب علم و مسافرت آزاد بود. آیا این‌ها معیار «آزادی» و «ارزش‌گذاری از منظر آزادی» هستند یا حق مسلم و پایه‌ییِ شهروندی‌اند؟ اگر ناجمهوریِ ارتجاعیِ ولایی ــ آخوندی سقف آزادی را تا نوع و رنگ پوشش و نوع دین و مذهب نازل کرده است، نباید فریب‌ این خلط مبحث را خورد و معیار «آزادی» و «ارزش‌گذاری» آن و «سقف» آن را این‌قدر نازل نمود که مثلاً سینما و موسیقی و حجاب و دین و علم را در عداد محصولات آزادی قلمدا کرد. این‌ها در اکثریت کشورهای جهان و دموکراسی‌های مستقر، اصلاً دغدغه‌ی زندگی و مناسبات اجتماعیِ شهروندان نیستند. همه‌ی این‌ها در قانون اساسی مدون شده و از خانه، محله، مدرسه تا جامعه و نیز دولت، آن‌ها را به‌مثابه فرهنگ اجتماعی مراعات می‌کنند.

در عهد محمدرضا شاه سانسور قلم مخالفان و بیان منتقدان، سرکوب مخالفان سلطه‌ی فردگرایی، تک‌حزبی، تک‌صدایی، شکنجه و سیطره‌ی اختناق ساواک بر همه‌ی ارکان مملکت، موضوع «ارزش‌گذاری آزادی» بود. در همین وضعیت، میلیون‌ها شهروند نامتشکل هم مشغول گذران زندگی و معیشت بودند. مخاطب آزادی، نیروهای ضد دیکتاتوریِ سیاسی و سلطه‌گری سلطنتی بودند، سطح وسقف آزادی با این تعارض و نبرد تعیین می‌شد. 

 

سقوط دادن سقف آزادی

در عهد شیخان ولایت‌مدار، آن‌قدر سقف آزادی نازل و نازل شد که به تعارض بر سر حجاب، جنسیت، دین و ملیت کشانده شد! در تمام عمر حاکمیت ملایان، مخاطب آزادی، نیروهای فعال درگیر با تمامیت‌خواهی سیاسی و انحصارطلبی عقیدتی بوده است. سختی نبرد کنش‌گران و پیشتازان مخاطب آزادی، از قضا در این واقعیت بوده که جزمیت مطلق‌گرای ضد بشریِ ولایی ــ آخوندی، حقوق مسلم و مدنیِ شهروندی مثل نوع حجاب و دین و اعتقاد و ملیت را در عداد سرکوب سیاسی و اجتماعی و عقیدتی‌اش قرار داد و با به ابتذال کشاندن این واژه‌ها و مفاهیم و مصداق‌ها، سقف آزادی را به نازل‌ترین حد ممکن، سقوط داد. 

 

نتیجه‌گیری

مفهوم  و قدر و شأن «آزادی» را باید در کیفیت مناسبات حاکمیت سیاسی و مخالفان و کنش‌گران فعال علیه آن شناخت و نه در گذران معمول زندگی میلیون‌ها شهروند نامتشکل که باید از حقوق مسلم و پایه‌ییِ شهروندی مثل کار، معیشت، بهداشت، نوع پوشش، آموزش، دین و ملیت برخوردار باشند. تنها این سنجش است که معیار آزادی را می‌شناساند، سقف آن را تعالی می‌بخشد و مشخص می‌کند که مخاطب واقعیِ آزادی کیست.

آزادی یعنی داشتن اختیار و تأمین، برای شرکت و کنش فعال جهت تعیین سرنوشت خود، جامعه‌ی خود و نیز اختیار و تأمین، برای تعیین نوع دولت و جابه‌جاییِ آن.

   ۱۳ دی ۱۴۰۲

 

پیوست ـــــــــــــــــــــ 

فئودور داستایوفسکی، کتاب «بیچارگان»:

 «همه ملت‌ها سقف آزادی دارند. سقف آزادی رابطه‌ی مستقیم با قامت فکری مردمان دارد. با همت بلند مردمان، سقف بلند می‌شود. در جامعه‌یی که قامت تفکر و همت مردم کوتاه باشد، سقف آزادی هم به همان نسبت کوتاه می‌شود. وقتی سقف آزادی کوتاه باشد، آدم‌های بزرگ سرشان آن‌قدر به سقف می‌خورد که حذف می‌شوند. آدم‌های کوتوله اما راحت جولان می‌دهند. بعضی از آدم‌های بزرگ هم برای بقا، آن‌قدر سرشان را خم می‌کنند که کوتوله می‌شوند. آن‌وقت سقف‌ها هی پایین‌تر و پایین‌تر می‌آید و مردم هی بیشتر و بیشتر قوز می‌کنند تا این‌که تا کمر خم می‌شوند و دیگر نمی‌توانند قد راست کنند. مردم هم آزادی‌شان می‌شود یواشکی و زندگی‌شان می‌شود جهنم!»