عنوان این یادداشت، موضوعی‌ست دامنه‌دار که ورود به آن و پرداختن جامع‌اش، نیاز به بحثی تفصیلی و همه‌جانبه دارد. تضاد اصلی ایران ــ لااقل در ۱۲۰ سال گذشته ــ همواره سلطه‌ی دیکتاتوری‌های موروثی بوده است. هنرمند ایرانی که زیر این سلطه بوده و هنوز هست، پندارها و رفتارهایی در دو سر طیف داشته‌ و دارد. پرداختن به این جزئیات، بررسیِ همه‌جانبه‌ی یک تاریخ سیاسی ــ هنری را طلب می‌کند که در ظرفیت این یادداشت کوتاه نمی‌گنجد.
نمونه‌ی نقد و دم دست «تضاد اصلی ایران و دو نوع هنر، دو نوع هنرمند» را می‌توان در یک عبارت از محمود دولت‌آبادی درباره‌ی عباس معروفی نشان داد. بدون آن‌که وارد جزئیات زندگی سیاسی و ادبی عباس معروفی بشویم، اظهارات دولت‌آبادی شامل تمام پناهندگان سیاسی و اجتماعی و هنری می‌شود. بنابراین می‌توان دو نوع هنر و دو نوع هنرمند را در عبارت کوتاه محمود دولت‌آبادی نشانی داد.
دولت‌آبادی در مصاحبه‌یی کوتاه با تلویزیون بی. بی. سی [حالا چرا بی. بی. سی از میان این همه نویسنده‌ی ایرانی سراغ دولت‌آبادی رفته، بماند!] درباره‌ی عباس معروفی می‌گوید: «ایشان با خودتبعیدی‌اش به‌خاطر می‌آید، در حالی که باید با آثارش به‌خاطر بیاید».
«خودتبعیدی»! این همان نوعی دیگر از به‌اصطلاح هنرمند است. معنی سرراستش می‌شود این‌که در ایران فعلی، یک حکومت گل‌وبلبل و دمکراتیک و منطبق بر منشور حقوق بشر سر کار است و عده‌یی ــ به‌خصوص مبارزان، نویسندگان و روشنفکران آزادی‌خواه ــ خودشان را خودشان تبعید کرده‌اند و نه حکومت جمهوری اسلامی!
آیا این حرف دولت‌آبادی با سخنگویان دولت‌های جمهوری اسلامی ــ از جمله سخنگوی دولت ابراهیم رئیسی ــ فرقی دارد؟ به‌نظر خواننده، آیا اشتباه خامنه‌ای و رئیس‌ جمهورهایش نبوده است که محمود دولت‌آبادی را سخنگوی دولت رئیسی و دولت‌های قبلی نکرده است؟ آیا اشتباه خامنه‌ای نبوده است که محمود دولت‌آبادی را مشاور محمدجواد لاریجانی نکرده است تا در وصف مزایای حقوق بشر اسلامی در ایران ولایی، «رمان» بنویسد؟
در نگرش «خودتبعیدی»، چرا «خودقاتلی» و «خودشکنجه‌گری» نباشد؟ پس حتماً قربانیان قتل‌های زنجیره‌یی مثل محمد مختاری، غفار حسینی، احمد میرعلائی، محمدجعفر پوینده و... «خودقاتلی» کرده‌اند، وگرنه می‌توانستند مثل محمود دولت‌آبادی کنار حسن روحانی و قاسم سلیمانی  باشند، کتاب هم بنویسند و نجات‌یافته‌های از قتل‌های زنجیره‌یی هم «خودتبعید» در اطراف و اکناف دنیا نشوند! پس حتماً تمام زندانیان سیاسی شکنجه‌شده و قتل عام‌شده در ۴۳ سال گذشته می‌توانستند خود را شکنجه نکنند، خود را قتل عام نکنند تا مثل محمود دولت‌آبادی در کنار محمدجواد لاریجانی، تئوریسین حقوق بشر اسلامی باشند و از نواله‌ی گذار بی‌دغدغه‌ی عمر در لوای کرامات بیت ولی فقیه مسلمین جهان، برخوردار!
چنین است فرورفتن تا اعماق لجن‌زار خودفروختگی سیاسی و هنری و سلبریتی‌گری. چنین است همه‌عمر گدای نواله‌‌ی ناگزیر ماندن و آویختن به دامن کثیف‌ترین دیکتاتوری‌ها و دشنه کشیدن به‌روی پناهندگان سیاسی و ادبی و هنری که نخواستند به حریم معناها، کلمات، رسالت قلم، آرمان آزادی و اصالت باور‌های ماندگار انسانی‌شان خیانت کنند.
تا وقتی دیکتاتوری بر جامعه‌یی سلطه دارد، شرافت قلم، هنر و اندیشه در تشخیص تضاد اصلی میهن، جامعه و مردم و برافراشتن پرچم آزادی با شاخص مرزبندی قاطع با دیکتاتور و پادوهایش است. 
ایران‌زمین نام‌های بسیاری از صاحبان شرافت قلم و هنر و اندیشه در همین ۴۳ سال داشته است که همگی اینان، نگذاشته‌اند امثال دولت‌آبادی‌ها این حریم غرورانگیز را ملکوک کنند. بگذار دولت‌آبادی در سایه‌ی تأمین نیازهای مخموری‌اش از جانب بیت ولی فقیه، دم‌جنبان دربار آن و پارس‌کنان به «خودتبعیدی»های دامن نیالوده به بیت ولی فقیه و جنایت‌کارترین قلم‌کشان باشد.
اکنون خوشبختانه با گسترش آگاهی و شناخت عمومی، به سرفصل مهم تاریخ سیاسی و هنری ایران‌زمین رسیده‌ایم. تاریخی که از هم‌اکنون دارد گواهی می‌دهد که خائنان به مردم ایران در همکاری با دیکتاتوری شیخی ــ ولایی چه کسانی هستند و خادمان به محبوب آزادی با سنگین‌ترین قیمت‌ها در مبارزه‌یی سراسری و تبعیدی علیه دیکتاتور مسلط بر ایران، چه کسانی ــ در سیاست، در هنر، در ادبیات، در موسیقی، در سینما و... ــ بوده و هستند.
چنین تاریخچه‌یی در ۴۳ سال گذشته و از این پس:
فضیلت است به عشاق
لئامت است به دیوان.
 
۱۵ شهریور ۱۴۰۱