چرا دیکتاتورها و عوامل قضایی، اجرایی و مدنیِ آنها در مراحل حدت و شدت بحران سیاسیشان که از آسمان و زمین، جز طنین «مرگ بر دیکتاتور» نمیشنوند، ناگهان مداراگرا و منادی گفتمان سیاسی و صنفی میشوند؟ چرا این فراخوان را در میانة عمر حاکمیت ـ که معمولاً با شدت تمام مشغول شاخ و شانه کشیدن هستند ــ نمیدهند؟ مگر مثلاً جامعة ایران چه ویژگیهایی پیدا میکند که دیکتاتور و عواملش ــ آن هم ۴۰ سال پس از زبان بریدن، قلم شکستن، زنستیزی محوری، قتل عام کردن، نابودی طبیعت و... ــ ناگهان خواستار مذاکره و طرح مسائل و گفتمان سیاسی میشوند؟
مثلاً چرا محسنیاژهای ــ که به «دژخیم» معروف است ــ تا قیام مهر ۱۴۰۱ استمرار مییابد و رادیکال میشود، برخلاف ۴۰ سال گذشتة رؤسای قضاییه جمهوری اسلامی، دو بار خواستار گفتوگو با جوانان میشود و بهطور عجیبی ادعا میکند که «این درخواست اصلاً ربطی به اغتشاشات کنونی ندارد»؟ جمهوری اسلامی چهاش شده است یا بهتر است بپرسیم که در پایان چه مراحلی هست که ولی فقیه اینطوری از طریق گماشتهاش پیام مدارا میدهد و تکرار هم میکند؟ چرا ۹۸ نکرد؟ چرا ۹۶ و ۸۸ نکرد؟
چرا عباس عبدی با ایقان به عبور نسلهای دهه هفتادی و دهه هشتادی از هرگونه اصلاحطلبی قلابی، ناگهان «راه سوم» را منجی بحران نظام معرفی میکند؟
آیا اینها نشانة هوشیاری و فراست و تسلط است؟ از آنجا که تمام نمونههای تاریخیِ پشت سر، مْهر کردهاند که این نشانة حد نهایی و سقف بلاهت و استیصال است، به مسیر رشد این بلاهت و چرایی آن و مجازات اتودینامیک حاصل از آن میپردازیم.
مراحل بحرانافزا و پایانیِ سلطة دیکتاتورها را باید یکی از ترمهای قابل توجه جامعهشناسیِ سیاست دانست. مراحلی که انباشت سرمایههای تکیهگاه و نگاهدارندة دیکتاتور، یکییکی از پایهها و بنیادها لق شده و از یک جایی ــ که معمولاً به مصاف دیکتاتور و مردم در کف خیابان رسیده است ــ به سیر تلاشی و فروریزی میل میکنند.
سرمایههای بنیادی دیکتاتورها چیستاند و چگونه روی هم بنا میشوند؟ سرمایههای اولیة دیکتاتورها معمولاً با سانسور، دروغ و تمرکز قدرت بنا میشوند. سپس برای نگهداشتن این داراییهای محافظ قدرت، سانسور را امنیتی میکنند، دروغ را خدمتگزار قدرت و برای از دست ندادن هژمونی و تمرکز قدرت، تمامیتخواهیِ سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیک را پیشه میکنند. از اینجاست که سه محور امنیت، قدرت و تمامیتخواهی را جز با سانسور حداکثر، سرکوب همهجانبهتر و این هر دو را جز با توسل به جنایات افسارگسیخته نمیتوان نگهداشت.
چنین مسیری ــ که خیلی فشرده ترسیم شد ــ چکیدهیی از جامعهشناسیِ سیاستپیشهگی با نیل به جنایت است که فصل مشترک شکلگیری و ساختار همة دیکتاتورها همراه با سیر صعودی بلاهت میباشد.
خمینی این مراحل را با زمینهسازی آنها در نوفل لوشاتو فرانسه ــ با حداکثر دروغگویی و وعدهگذاریهای دجالانه و مذهبی ــ تدارک دید و بلافاصه پس از تسلط بر حاکمیت، از طریق شبکههای آخوندی و باندهای چماقدار تعمیم داد. سپس با مقدس جلوه دادن خودش و اتخاذ مطلقگراییِ فقاهتی، راه را بر هرگونه نقد قدرت و حاکمیت بست.
چنین روندی از ۴۳ سال پیش تا کنون، در سیر رشد بلاهت، به مرحلة کنونی ختم شده است؛ مرحلهیی که تمام بنیادهای سرمایهگذاری دیکتاتور، یکییکی تبدیل به بمبهای انفجاری در پایههای ساختار نظام شدهاند.
اینگونه شده است که دستآموز و ابلهامرد ولی فقیه در قوة قضاییه، اوج بلاهت نظام را به حراج میگذارد تا مگر مغبونی، خریدار مغازلة حسرتبهدلانة دیکتاتور گردد! هرچه اژهای خواست گلهای مصنوعی بر زنجیرهای نظام بتند، مردم و جوانان در کف خیابان، گلهای زینتیِ دیکتاتور را پس زده و با برملا کردن زنجیرهای عریان کشتار، آدمربایی و دسیسه در زندان، مبارزة رادیکال و فراخوان بر استمرار آن را تا نفی کامل این ساختار بلاهت و نکبت، پیشة اراده و اتحاد و هوشیاریِ خود نمودهاند.
سعید عبداللهی
۲۶ مهر ۱۴۰۱
سعید عبداللهی
۲۶ مهر ۱۴۰۱