دانه‌ی امید را در زمهریر یأس پروردن.

آرزو را در دهان مرگ،‌ پیمودن.

چیدن الماس دانش از سرانگشتان توفان.

از مهیب روزگاران، پیش جستن.

رستن از هول زوال.

تشنه‌کامی را از آقاق تجلی، آب جستن.

بوسه‌ی آزاده‌گی را کام دادن...

 

این‌چنین آرام گشتن

در وقار دامن فرهنگ بودن

در حریر بستر معنا غنودن

زندگی را این‌چنین آسودن از سلطانیِ فقر؛

فقر دانش، فقر نان

فقر خوان معرفت در خوان جان.

 

۳ شهریور ۱۴۰۳