«خون از درون دردم

سرریز می‌کند.

من، دست من

کمک ز دست شما می‌کند طلب.

فریاد من رساست

من از برای راه خلاص خود و شما

فریاد می‌زنم

فریاد می‌زنم!» ــ نیمایوشیج، شعر «قایق»

 

تبر بر کتف کوه می‌خورد، آه از سنگ برمی‌خیزد. نیزه‌ها بر درخت می‌خورند، جنگل مرتعش می‌شود. صاعقه بر دریا می‌خورد، اقیانوس‌ها می‌غرند و...

خنجرهای اهریمن بدکیش ولایی در کوی و گذر، پیکر ایران را می‌درند، ضمیر ایران به میلیون‌ها چشم می‌نگرد و می‌پرسد: چه باید کرد؟

گزمگان قسم‌خورده‌ی ولی‌فقیه با اطمینان از پشتوانه‌ی دولتی و قضایی، محمد میرموسوی را در لاهیجان زجرکش می‌کنند؛ ناقوس وجدان از فلک‌الافلاک به سراسر ایران فراخوان می‌دهد که چه باید کرد؟

حرامیان خامنه‌ای در شهر ری در منظر عابران، پیکر جوانی را مشت‌کوب و لگدکوب می‌کنند تا مچاله‌اش کنند و در صندوق عقب ماشین جا دهند. حتی دوربین، پیام شرم به شاهدان ساطع می‌کند و ناقوس وجدان، به سراسر ایران فراخوان عاجل می‌دهد که چه باید کرد؟

هفته‌ی پیش سه پزشک جوان در سه شهر ایران خودکشی کردند. مهاجرت سیل‌وار پزشک، پرستار، نخبه و متخصص را بسیار شنیده، دیده و خوانده‌ایم، اما خودکشی پزشکان، دیگر حیرت و آه و نعره‌ی ضمیر ایران را انتشار می‌دهد؛ هر پرتو انتشارِ آه ضمیر ایران ندا سرمی‌دهد که چه باید کرد؟

سال پیش جلو ون نیروی انتظامیِ خامنه‌ای، مادری در منظر عابران و شاهدان، استغاثه و ضجه می‌کرد و یاری می‌طلبید تا حرامیان ولی‌فقیه دختر جوانش را نبرند؛ ضمیر ایران‌زمین ناقوس و صاعقه بر سندان وجدان می‌کوبید که چه باید کرد؟

قتل کولبران نان‌آور و امیدآور خانواده و مجروح شدن سریالیِ آنان توسط نان‌خورهای بی‌مغز ولی‌فقیه، خبر مدام این آب‌و خاک و داغ دنباله‌دار و بی‌سرانجام خانواده‌ها شده است. با قتل هر کولبر و مجروح شدن کولبران و قطع نان و رزق خانواده، تبرها بر کتف کوه‌ها می‌خورند و سنگ‌ها، آه ضمیر ایران را انتشار می‌دهند و پاسخ «چه باید کرد» می‌طلبند.

گزمگان حرامی و فاسدالاخلاق ولی‌فقیه در خیابان و کوی و گذر شهرهای ایران به کتک زدن، مجروح کردن، تحقیر، ربودن و اسیر کردن زن و دختر ایرانی مشغول‌اند. صحنه‌های دلخراش و وجدان‌کوب، شرم مام ایران را از نوعی تعدی به حرمت انسان که در هیچ هجوم بزرگ بیگانگان به ایران نمونه نداریم، بر لوح فراخوان «چه باید کرد» حک نموده است.

چماقدار ــ لمپن‌های جانیِ نیروی انتظامیِ خامنه‌ای هراز چندگاه به پارک‌ها و تفریح‌گاه‌های مردم ایران هجوم می‌برند و بی‌حرمتی به جمع خانواده‌ها را با ضایع کردن تفریح و آسودگی‌شان روا می‌دارند. بر شاخ‌و برگ درختان و از پنجره‌های خانه‌خانه‌ی ایران‌زمین، شیپوری مدام می‌دمد که با این قوم اشغال‌گر چه باید کرد؟

هر چه از تاریخ زندان و زندانی خوانده و می‌دانیم، در آن‌ها نمی‌یابیم که هر گاه‌به‌گاهی شاهد خودکشیِ زندانیان بوده باشیم؛ ولی تقریباً در سراسر دنیا، فقط در سیطره‌ی نظام موسوم به «جمهوری اسلامی» است که خودکشی زندانیان رواج دارد. هیچ‌یک از این پرونده‌ها هرگز به سامان نرسیده‌اند و هیچ مسؤلیتی بر مسؤلان قضایی و دادگستریِ وابسته به حکومت بار نیست و پاسخگویی وجود ندارد! بازماندگان و خانواده‌های این زندانیان به کجا باید داغ‌شان را ببرند و این داغ‌ها ــ که از دهه‌ی ۶۰ و از پیِ هر دادخواهی، توفان داغ و فراق در سراسر ایران شده است ــ شب و روز از ضمیر ایران ندا درمی‌دهند که چه باید کرد؟

 

این‌ها طنین‌های نداهای وجدانی‌اند که همواره چکش پاسخ‌خواهی می‌کوبند. این‌ها تلنگرهایند که همواره شاهدان و جامعه را خطاب قرار می‌دهند. این‌ها غروری‌اند که مدام در ایران منکوب می‌شود تا وجدان را ذره‌ذره آسیب زند و با تکرار آسیب، دیو عادت را چونان بختک بر سینه‌ی ایران بگسترد!

این‌ها ابزارهای حفظ اشغال‌گران حرامیِ ولایی ــ آخوندی‌اند.

این‌ها تک‌تک و مجموعشان توفان آه ضمیر ایران‌اند که فراخوان به کندن بختک از سینه‌اش و خیزش مهارناپذیر و ناگزیر برای نجات‌اش از سلطه و سیطره‌ی مهیب‌ترین نیروی ارتجاعی ــ فقاهتیِ تاریخ‌اش می‌دهند.

۱۲ شهریور ۱۴۰۳