افول، انزوا، اضمحلال و سپس سقوط یک دیکتاتور از کجا آغاز میشود؟ از جایی و زمانی که شعور مخاطبان خود را بهبازی میگیرد. بههمین سبب، یک دیکتاتور همیشه و همهجا یک بازیگر و نقشباز است.
چه چیزی دلقکتر از حاکم یک مملکت و همراهانش میتواند باشد که همهعمر بیگانه از آزادیاند و هیچ تصوری از ضرورت و جایگاه آن در زندگی سیاسی و اجتماعی ندارند؟ روز آمدن خمینی تا الآن را روی یک تابلو تصویر کنید. در حواشی این تابلو، بگومگوهای سالیان باندهای حکومتی را هم قرار دهید. قدری از آن فاصله بگیرید تا کلیت این ۴۵ سال را که محصول حرفها و سیاستهای خمینی و وارثانش است، در آن ببینید. آیا حقیقتاً جز یک «بازی مسخره» و مبتذل با خروجیهای همواره لبالب از جنایت و چپاول، نتیجهیی دیگر از آن حاصل میشود؟
از آنجا که دیکتاتورها و ملازمانشان [و در کشور ما سلسلهیی از سلطانی و شاهی و شیخی] جز دلقکهای مسخره نبودهاند و نیستند، بهجاست توصیفات این تابلو را در عباراتی از کتاب «پاییز پدرسالار» اثر جهانی گابریل گارسیا مارکز در وصف روانشناسانهی ابتذال یك دیكتاتور بخوانیم:
«در بعد از ظهر یك ژانویه، گاوی را دیدیم كه از بالكن ساختمان ریاست جمهوری، متفكرانه به غروب آفتاب خیره شده بود. تصور كن یك گاو روی بالكن ملت؛ چه چیز مزخرفی، چه كشور كثافتی.» ص ۱۳ / [خمینی را بهیاد بیاورید که همهعمر روی یک بالکن وعظ تمامیتخواهی میکرد، دستانش را دراز میکرد تا مستمعین جهولش ببوسند و آب دهانش را بهعنوان تربت، به آنان میبخشید!]
«هنگامی كه پردهی داخل اتومبیل را كنار زد تا خیابانهای شهر را تماشا كند، دریافت كه مردم هیچكدام به لیموزینهای غمگرفتهی ریاست جمهوری توجه ندارند.» ص ۳۱۸
«دریافته بود كه در دوستداشتن عاجز و درمانده است...كوشیده بود تا آن سرنوشت ننگآور را با آن رذیلتی كه نامش قدرت است، جبران كند.» ص ۳۷۱
«در طول سالهای بیشمار، دریافته بود كه دروغ از شك راحتتر، از عشق سودمندتر و از حقیقت دیرپاتر است.» ص ۳۷۱
«محكوم بود زندگی را در چهرهیی بشناسد كه غیرواقعی بود. دیكتاتوری مسخره كه هیچ وقت ندانست پشت و روی این زندگی كدام است...او تا ابد با نوای آزادی بیگانه بود.» صص ۳۷۲ و ۳۷۳
اینها سنگینترین مکافات بیپایانیاند که دیکتاتورها را تا لب گور تعقیب میکنند. دنیا، جامعه، انسانها و ارزشهایشان هرگز در دریچهی فردیت خودمحور یک دیکتاتور جا نخواهند شد. هر ذرهی نور که بر چشمان یک دیکتاتور و چاکرمنشان ملازم و مدیحهسرایانش بتابد، مردمکشان را تنگتر خواهد کرد. چه مکافاتی بدتر از هماره و همهجا مطرود انسانیت و آزادی و عشق بودن؟ اکثریت مردم ایران شمهیی از این مکافات سنگین را در تحریم قاطع نمایشات مسخرهیی تحت عنوان انتخابات، به خامنهای و کارگزارانش حالی کردند. در بازتاب این طرد کلان سیاسی و اجتماعی، یک آخوند حکومتی بهنام پناهیان در شیراز، در وصف درندهگیهای اینروزهای باندهای حکومتی بر سر قدرت و ثروت، به آنها عتاب و خطاب کرد که «دست بردارید از این بازیهای مسخره»!
مولودات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی یک دیکتاتور جز «بازیهای مسخره» و ترویج ابتذال نیستند. آنها «بازی» میکنند تا با قدرت و ثروت، خود را متعادل نگه دارند؛ چرا که هیچ تکیهگاه واقعی در میان جوامع بشری و شهروندان آگاه کشور ندارند.
آنان که هرگز مغلوب «بازیهای مسخره»، مبتذل و مافیاییِ دیکتاتوری ولایی ــ آخوندی و همسویان رسانهیی و مبلغان فرنگنشین آن نشدهاند، نسلهای پیاپیِ هوشمند در چهار دههی گذشتهاند؛ همانان که از ۳۰ خرداد ۶۰ تا تداوم قیامها در دو دههی گذشته و هماکنون، بساط ریای سیاسی، دجالیت مذهبی و دروغ و سالوس ساختاری آن را هدف گرفته، رسوا نموده و عزم برچیدن آن را همت مبارزهی داخلی و بینالمللی کردهاند.
۲۸ تیر ۱۴۰۳