یک زمانی تعادل قوای سیاسی در یک کشور بین دولت حاکم و یک یا چند گروه سیاسی منتقد یا مخالف دولت حاکم بود. معنی‌اش این است که مهم‌ترین مسائل یک مملکت شامل سیاست، اقتصاد، طبقات اجتماعی، آزادی‌ و ضد آزادی فقط بین این دو نیرو جریان دارد و بقیه‌ی مردم یا جامعه چندان کاری به این مسائل ندارند. یک معنی دیگرش هم این است که به‌دلیل سرکوب سیاسی و سانسور و اختناق، آگاهی عمومی درباره‌ی مسائل مختلف مملکت تا حد آگاهی روشنفکران و گروه‌های پیشتاز مبارز نرسیده است.
نمونه‌های این‌گونه تعادل قوا بین دولت حاکم و گروه‌های مخالف را می‌توان در دهه‌های ۱۰ و ۲۰ تا ۵۰ و ۶۰ ایران یادآوری کرد. در این دهه‌ها معمولاً دو سه گروه متشکل روشنفکر، طرف‌های اصلی دولت حاکم بودند و باقی مردم چندان در این نبرد و تعادل قوا حضور فعال یا تعیین‌کننده نداشتند. به‌همین دلیل هم مفهوم «رسالت روشنفکری» اساساً شامل همان طیف مبارزان ضد دیکتاتوری و استعمار می‌شد. 
 
تفکر پیرامون سیر جنبش‌ها و قیام‌ها و انقلاب‌ها در ایران و تمرکز بر روند تکاملی آن‌ها، ما را به این نتیجه می‌رساند که این جنبش‌ها مرحله به مرحله از تک‌سلولی به‌معنی روشنفکر پیشتاز و سپس تشکل پیشتاز و سپس جنبش پیشتاز، به‌جانب عمومی و اجتماعی شدن متحول شده‌اند.
 
به عصری از نظر ارتباطات و آگاهی پای نهاده‌ایم که به‌هیچ‌وجه با مثلاً دو دهه و سه دهه‌ و چهار دهه‌ی پیش قابل قیاس نیست. به‌همین دلیل هم تکامل اجتماعی از نقش تک‌سلولی به‌معنی عنصر پیشتاز عبور نموده و به سطح جامعه تعمیم یافته است. 
آن‌چه را که عناصر پیشتاز دهه‌های پیشین درباره‌ی دیکتاتوری و نقش آن در عقب‌ماندگی ایران می‌دانستند و هنوز توده‌ی عامی نمی‌دانست، اکنون در معرض همگان است و نسل‌های جدید به این آگاهی‌ها رسیده‌اند. روند قیام‌های سه دهه‌ی اخیر هم همین را یادآوری می‌کند. 
اگر تا سه دهه‌ی پیش یا حتا دو دهه‌ی پیش، عناصر یا گروه‌های پیشتاز در مقابل دیکتاتوری یکه‌تاز و تنها بودند، اکنون از این مرحله عبور کرده‌ایم. پیشتاز و عنصر اجتماعی با هم شده‌اند. دیگر هیچ دیکتاتوری نمی‌تواند بین‌شان سانسور و سکوت و بی‌خبری اعمال کند.
 
نکته‌ی مهم و قابل توجه در ایران کنونی، تعمیم یافتن سرکوب‌گریِ دیکتاتور در سطح جامعه‌ی ایران است. تا دو دهه‌ی پیش نبرد سیاسی فعال بین حاکمیت مسلط و عناصر یا گروه‌های پیشتاز بود. امروزه اما این نبرد، علاوه بر حضور عناصر قبلی، بیش از همیشه بین حاکمیت و جامعه و مردمان شده است.
 
این دو عامل، ما را به این نتیجه می‌رسانند که اکنون تحول بزرگ و تغییر کیفی در ایران، با مسؤلیت‌پذیری شخصیِ ایرانیان برای رقم زدن سرنوشت کشورش ربط مسقیم و تعیین‌کننده دارد. روند قیام ۱۴۰۱ هم همین اصل مهم را اثبات می‌کند. در طولانی‌ترین قیام، تمام زمینه‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی برای تداوم قیام تا سرنگونی حاکمیت ولایت فقیه مهیا شد. مکمل آن، مسؤلیت‌پذیریِ شخصی برای رهایی ایران در تداوم هرچه گسترده‌تر قیام بود. 
 
اکنون دیکتاتور ولایی بساط سرکوب‌گری‌اش را تا داخل کلاس مدرسه و حیاط خانه‌ی مردم و نوع پوشش سر زنان ایران گسترش داده است. بنابراین سرنگونی دیکتاتوری آخوندی با مسؤلیت‌پذیری شخصیِ آحاد مردم ایران ربطی مستقیم پیدا کرده است. 
شک نکنیم که پایان دادن قاطع مسمومیت دانش‌آموزان، پایان دادن تحمیل حجاب اجباری و جمع کردن موتورسواران لمپن ــ چماقدار و بساط روزانه‌ی اعدام، کار عنصر اجتماعی با مسؤلیت‌پذیریِ شخصی آحاد مردم ایران است.
رهایی ایران‌زمین از دیکتاتوری ولایت فقیهی به فعالیت مشترک پیشتازان قیام‌آفرین، زندانیان سیاسی، رهبری زنان و مسؤلیت‌پذیری شخصی ایرانیان پیوند خورده است.
 
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲