قسمت اول: مقدمه‌

سلام بر شما

دوستان!

شما تاریخ ایران رو چه‌جوری می‌خونین؟ مثلاً همین تاریخ ۵۰ سال گذشته رو. مثلاً جاهایی در تاریخ قدیم یا جدید، یه‌هو مکث نمی‌کنین که ای کاش اون‌جوری نمی‌شد و طوری دیگه می‌شد؟ 

من در ده پونزده سال گذشته، بارها این‌طوری شدم. هنوز هم کتاب‌های تاریخ و کتاب‌های سیاسی و اجتماعی رو که می‌خونم، این‌طوری می‌شم.

هر سال که از ادامه‌ی یکسری رنج‌های تکراری در زندگی اجتماعی ما ایرانیان می‌گذره،

هر سال که از ادامه‌ی علت‌ها و اساس این رنج‌ها می‌گذره،

هر چند دهه‌یی که از تداوم سلطه‌ی استبداد و بهره‌کشی و سانسور و در مقابلش باز، رنج‌های ما ایرانیان می‌گذره،

همینطور بریم به عقب‌تر، هرچه که به سلطه و استیلای استعمارگرا بر خاک و سیاست کشور ما می‌گذره،

مدام این پرسش پیش چشم و جلو مسیری که تا حالا اومدیم هست که واقعاً علت ادامه‌ی این مسائل چند قرن و چند دهه و به زمین نگذاشتن این بار سنگین، در چیه، در کجاست؟

کتاب‌های تاریخ پر از این حکایت‌ها و ریشه‌یابی‌هاست. کتاب‌های جامعه‌شناسی همینطور. حتی در خیلی از شعرهای شاعران قدیم و میانه و جدید ایران هم ما شاهد اشاره به بعضی علت‌های عقب‌ماندگی هستیم. آن‌چه که تا به‌حال دیده و خوانده‌ایم، تقریباً بیش از ۹۰ درصدشان علت عقب‌ماندگی ایران را در سلطه‌ی استعمار و گماشته‌گان اون‌ها مثل دیکتاتوری‌های رنگارنگ دونستن و می‌دونن.

من این‌ها رو رد می‌کنم، چون واقعاً از علت‌های اساسی بودن و هستن، ولی اگه به تاریخ ایران، همین ۲۰۰ سال گذشته رجوع کنیم، خوب، ما رو به فکر فرو می‌بره که با این‌همه جنبش و نهضت و قیام و خیزش آزادی‌خواه در همین ۲۰۰ سال گذشته، پس چرا همیشه از پس هر خیزش و قیام و جنبشی، باز خط همان استعمارگر و وابسته‌گانش از طریق مستبدین و دیکتاتوری‌های داخلی پیش رفته؟ آیا فقط بخاطر سلاح و زور و پول و قدرت اون‌ها بوده؟ راستی، چرا به‌طور خاص از مشروطیت به این طرف، جنبش‌ها و قیام‌های آزادی‌خواه پس از یک دوره اوج، یک‌هو تنها می‌مونن و درنهایت، استعمار و استبداد داخلی به کام خودشون می‌رسن؟ 

این قسمت از تاریخ کشور ما، مدام به مغز و ذهن آدمی تلنگر می‌زنه که روی این قسمت‌ها بایست، فکر کن، تحقیق کن، برو به ریشه، برو به اصل و اساس علت. راضی نشو به فقط علت استعمار و استبداد، چون اون‌ها که کار خودشونو می‌کنن، ببین کی‌ها کار خودشونو نمی‌کنن و اگه می‌کنن، تخریب می‌کنن؟ ببین از توی خود همین ایرانی‌ها، کی‌ها و چطوری کار استعمار و استبداد مسلط را پیش می‌برن. ببین استعمار و استبداد و دیکتاتوری روی شانه‌های کی‌ها برنامه‌شون رو پیش می‌برن.

من سال‌های سال در بسیاری رمان‌های ایرانی و برخی رمان‌های غیر ایرانی، به‌نوعی حکایت‌های تاریخ را در قالب روایت و توصیف ادبی دیدم و رویشان مکث کرده‌ام. در این روایت‌های داستانی هم باز برمی‌خوریم به یک موضوع یا عامل مهم که آدم رو راهنمایی می‌کنه به علت و اساس ادامه‌ی رشته و زنجیر انواع دیکتاتوری‌ها در دوره‌های تاریخ ایران تا به امروز.

دوستان! تاریخ سیاسی و اجتماعی و فرهنگی کشور ما پر از نخبه‌کشی‌یه. هنوز هم تا همین ۱۴۰۳ این بساط، بازارش گرمه. نخبه‌های کشور ما قربانی کی‌ها یا کدوم طیف از آدم‌ها یا جریان‌های سیاسی و اجتماعی هستن؟ باور می‌کنید این نخبه‌ها قربانیِ طیف بی‌شعورهای سیاسی بوده‌ان؟ 

بروید ببینید قائم مقام فراهانی را بیگانگان با وساطت و وسیله و تمهیدات کی‌ها کشتن. عین همین داستان را در کشتن امیرکبیر دنبال کنین که مسیر موفقیت در کشتن او، روی چه شانه‌هایی پیش رفته. یعنی عناصر میدانیش چه عناصری بودن. همین‌طور مصدق، که دیگه واضحه.  البته قبلش هم بوده و این داستان، سر دراز داره.

ما ایرانی‌ها اگه یکبار در مسیر تاریخ زندگی مشترک اجتماعی‌مون توقف بزنیم، بایستیم و علت مشکلات اساسی و تکراری‌مونو در خودمون و پیرامون‌مون ببینیم و در آینه‌ی تاریخ، از خودمون حسابرسی کنیم، شک نکنیم که کار تجدد و پیشرفت و تمدن و آزادی و دموکراسی و برابری‌مان به سمت سامان‌یافتگی و مقصد خودش خواهد رفت، بسیار هم سریع پیش خواهیم رفت.

این مقدمه را واسه این گفتم که برسیم به غده‌ی چرکین بی‌شعوری سیاسی در تاریخ ایران، خاصه از مشروطیت به این‌سو و خاص‌الخاص در ۴۵ ـ ۶ سال گذشته.

به‌همین خاطر می‌خوام به مفهوم و نمونه‌های شعور سیاسی و بی‌شعوری سیاسی در کشورمان بپردازم.

این موضوع چند سالیه که دور و بر ذهن و افکار من می‌چرخه و نمودها و کارکردهای اونو در صحنه‌ی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی همین سال‌های اخیر هم بسیار می‌بینم. به‌همین خاطر باوجود این‌که تمایل و علاقه و به‌نوعی تخصصم در ادبیات و شعر هست، در دو سه سال اخیر کمتر به این حیطه‌ها پرداخته‌ام و ذهنم بیشتر درگیر شناخت مقوله‌ی شعور سیاسی و بی‌شعوری سیاسی در صحنه‌ی ایران‌زمین بوده. فکر می‌کنم تا این مسئله حل نشه، یعنی شعور سیاسی بر بی‌شعوری سیاسی غلبه نکنه و ما از دوره‌ی روشنگری عبور نکنیم، نه فرهنگ، نه ادبیات، شعر، هنر، ورزش و باقی امورات معنوی و مادی و ملزومات زندگی انسانی و اجتماعی و اقتصادی ما به وضعیت متعارف و شایسته‌ی شأن و منزلتش نخواهد رسید. باز هم تاریخ ایران و خاطرات خودمون، بهترین گواه و شاهده.

چرا می‌گم «شعور سیاسی و بی‌شعوری سیاسی» از مهم‌ترین مسائل تاریخ کشور ما هستن و باقی امورات هر کدوم به‌نوعی وابسته به این‌هان؟

واسه این‌که، دوستان! عجالتاً در دنیای ما آدم‌ها که زندگی مشترک اجتماعی داریم، امر سیاسی یا سیاست که فعلاً در قدرت و سرمایه و موقعیت یک حکومت سرجمع می‌شه، همه‌چیز را وابسته به خودش کرده. یعنی سیاست دموکراتیک یک محصول می‌ده، سیاست استبداد و تحمیل و اجبار، یک محصول دیگه می‌ده.

پس به‌ناچار زندگی شخصی و اجتماعی ما آدم‌ها بخواهیم و نخواهیم، مدام سرش می‌خوره به دنیای سیاست و حکومت. این یک واقعیت فعلاً اجتناب‌ناپذیره. شاید چند صد نسل بعد از ما به بلوغی و استقلالی برسن که واقعاً زندگی‌شان مشروط به سیاست و دولت نباشه. 

یادآوری کنم که در این گفتارها یا پادکست‌ها، قصد من جانبداری از هیچ طرفی نیست و فقط تلاشم در به‌تصویر کشیدن نقش و تأثیر بی‌شعوری سیاسیِ طیفی از فعالان و کنش‌گران، به‌عنوان یکی از اصلی‌ترین دلایل و علت عقب‌ماندگی ایران در گذشته و امروز است. طبعاً در این بررسی و مسیری که طی می‌کنیم، من با نمونه‌های منطبق بر منافع ملی ایران که همان شاخص شعور سیاسی باشه، هم‌خوان و هم‌جهت هستم. 

امیدوارم اگه با این سلسله بحث‌ها موافق هستین، به دوستان و آشنایان و رسانه‌های دیگه معرفی کنین و در تکثیر اونها، کوشا باشین.

شادمان و سرافراز و موفق باشید

بحث رو ادامه می‌دیم...