آیا قابل تصور است که گزینه‌ی «زیست انسانی» به‌عنوان حق اولیه‌ی حیات، برای ۹۰ درصد مردم ایران یک مشکل روزمره شده است که از صبح علی‌الطلوع با آن دست به گریبان می‌شوند؟ 

آیا بدترین سرنوشت تحمیلی برای یک جامعه این نیست که برای برخوردار بودن از «حقوق انسانی» به تکاپو و مبارزه بپردازد؟ حقوقی که با به‌دنیا آمدن هر وجود انسانی، حق مسلم و متعارف آن است.

اگر «زیست انسانی» و «حقوق اولیه‌ی حیات» به‌دلیل اجبارات تحمیلیِ سیاسی و مذهبی و اقتصادی، ممکن نباشد و راه‌های مطالبه‌ی آن‌ها به بن‌بست برسند، آثار روحی و روانی این وضعیت تحمیلی، چه بر سر اکثریت جامعه می‌آورند؟ سرنوشت چنین جامعه‌ای به کجا می‌انجامد؟

 

لازم است به این قضیه از منظری جامع‌ و همه‌جانبه بنگریم. 

انتخاب‌ها در برابر چنین وضعیت تحمیل‌شده توسط حاکمیت سیاسی و مذهبی، متفاوت‌اند. طیفی از افراد جامعه به این تحمیل تن نمی‌دهند و در مقابل آن به مبارزه و نبرد و پایداری روی می‌آورند. بهتر است گفته شود اینان با حاکمیت چنگ در چنگ می‌شوند و آن را تضاد اصلیِ مقابل «زیست انسانی» و «حق اولیه‌ی حیات» معرفی می‌کنند. این طیف به‌طور عام خواهان نفی حاکمیت و برداشتن آن از جلو راه زیست طبیعیِ جامعه هستند. بنابراین آثار روحی و روانیِ تحمیلات حاکمیت سیاسی و مذهبی، نه‌تنها روی این طیف اثر تخریبی و ویرانگر نمی‌گذارند، بلکه بر عزم و همت‌شان برای مبارزه با کانون تخریب حیات انسانی و آزادی اجتماعی، می‌افزاید. 

 

طیفی دیگر هست که وضعیت بحرانیِ تحمیل سیاسی و مذهبی و اقتصادی را نمی‌پذیرد و از کشور مهاجرت می‌کند. 

 

طیف حداکثر یا همان مردمانی که ناگزیر به ادامه‌ی زندگی تحت سلطه‌ی تحمیلیِ طبقه‌ی سیاسی و مذهبی و اقتصادی هستند، با بیشترین آثار تخریب روحی و روانیِ این تحمیل دست و پنجه نرم می‌کنند.

مردم بی‌پناهی که سالیان طولانی اخبار روزانه‌ی کشورشان بر جنگ، اعدام، زندان، شکنجه، تجاوز، اختلاس، گرانی، فقر، ترک تحصیل، خودکشی، اندام‌فروشی، گورخوابی، فرار مغزها و انواع گشت‌های اجبار و سرکوب متمرکز است، در مقابل این حجم از ویروس و سموم سیاسی و مذهبی و اقتصادی چه می‌توانند بکنند؟ مردمی که توان طیف اول و دوم را ندارند، قربانیان خط مقدم ویروس و سموم دیکتاتوری ــ به‌طور خاص نوع مذهبی آن ــ می‌شوند.

این طیف از مردم همواره در مقابل سموم دیکتاتوریِ مذهبی ـ فقاهتی ـ سیاسیِ موسوم به «جمهوری اسلامی» احساس بی‌پناهی و بن‌بست می‌کنند. بسته بودن تمام معبرهای گذر از بحران‌ها و ناهنجاری‌های تحمیل‌شده‌ی سیاسی و اقتصادی، راه به تخریب روح و روان، سپس افسردگی و پریشانی و گاه تصمیم‌های هیستریک و هول‌ناک می‌برد. به واکنش‌های متعدد زنان در مقابل تحمیلات ارتجاعی و اجبارات ضد بشری علیه هویت انسانی‌شان ــ آن هم در خیابان و در منظر عموم ــ توسط خامنه‌ای و بازوهای گشت‌های فاسد ارشاد دقت کنیم؛ این سرکوب‌گری‌ها گاه به واکنش‌های غیر قابل کنترل و هیستریک می‌انجامد، گاه موجب فروپاشی خانواده‌ها می‌شود و گاه در نهایت یأس و تلاطم روحی، به خودکشی انجامیده است.

 

به واکنش‌های اکثریت مردم در برابر فقرزایی، گرانی‌زایی و فاصله‌ی طبقاتیِ تحمیلیِ حکومت ملایان توجه کنیم که روز و شب به تحقیر شخصیت و توهین به هویت انسانی‌شان و نیز شرم‌آوری در منظر خانواده و محله و همکاران می‌انجامد. این وضعیت چه بر سر روح و روان مردم می‌آورد و چه تلاطم‌ها و توفان‌های ویرانگر بر زندگی‌شان می‌دمد؟

یک اعتراف البته خیلی کلی و بدون ورود به اصل بنیادی و مسبب چنین وضعیتی، در روزنامه حکومتی «آرمان امروز» به‌تاریخ ۱۳ آبان ۱۴۰۳ درج شده است. این روزنامه در زیر عنوان «اختلالات روان؛ دومین بیماری شایع در ایران» چنین نوشته است:

«مشکلات اقتصادی، مشکلات سیاسی و جنگ، دوران پساکرونا و استرس‌ها، کشور را در تنگنای اجتماعی سختی قرار داده است.» 

در ادامه از قول سرپرست دفتر سلامت روانی، اجتماعی و اعتیاد وزارت بهداشت می‌نویسد: 

«طبق آخرین آمارها در کشورمان، از هر چهار نفر، یک نفر به یکی از اختلالات روان مبتلاست.» 

و ادامه می‌دهد: 

«آماری حدود بیش از ۲۰ میلیون نفر که می‌تواند مانند بمب ساعتی در جامعه عمل کند. البته آمارهای رسمی، حدود یک سوم آمارهای واقعی است».

 

«فقر» گهواره‌ی پرورش انواع ناهنجاری‌های خانوادگی، اخلاقی، روانی و فرهنگی است. فقر در ایران اشغال‌شده‌ی تحت سلطه‌ی حاکمیت ملایان، ضریب آسیب و سم و ویروسش مضاعف و همه‌جانبه می‌شود و تهیه‌ی دارو هم به دیوار گرانی و فقر سازماندهی‌شده‌ی حکومتی برمی‌خورد:

«کارشناسان براین باورند که کودکان و خانواده‌ها به‌دلیل فقر، نابرابری مالی و استرس مالی با انواع اثرات روانی کوتاه‌مدت و بلندمدت مواجهند...این روزها با افزایش تقاضای داروهای آرام‌بخش و روان، قیمت‌های این داروها چندین برابر شده است. سال‌هاست وزرای بهداشت، وعده‌ی پوشش بیمه‌ای بیماران روان و مشاوره‌ها را می‌دهند، اما این اتفاق به دلایل ازدیاد بیماران رخ نمی‌دهد.» (همان)

 

عطف به موارد متعدد تأثیر سموم دیکتاتوری بر روح و روان مردم، گذشت چهار دهه اثبات نموده است که حاکمیت متکی بر ولایت فقیه، هیچ مسؤلیتی در قبال سرنوشت مردم احساس نمی‌کند. این وضعیت ناشی از اولویت حاکمیت است؛ اولویتی که همواره برای حفظ حاکمیت به‌قیمت کوبیدن بر طبل جنگ، اعدام، زندان، انواع گشت و تولید هسته‌ای با هزینه کردن میلیاردمیلیارد از کام و سفره و زیست انسانیِ مردم ایران و تخریب روح و روان آن‌ها تأمین می‌شود.   

 

آسیب‌هایی که به‌طور مختصر و کلی برشمردیم، هرگز پاسخ پزشکی و روان‌درمانی ندارند. این روش‌های هزینه‌بر اقتصادی و مالی، هم جیب مردم را خالی می‌کنند، هم ناهنجارزاییِ سازماندهی‌شده‌ی حکومتی را تحت‌الشعاع قرار می‌دهند. 

از هر منظری که به آسیب‌شناسی این تخریب طولانی و بی‌توقف بنگریم، عقلانیت و شرافت انسانی و هویت ملی ایرانی حکم می‌کند که تنها راه برون‌رفت در اتخاذ راه و مسیر و انتخاب طیف اول است: برخاستن ملی، نبرد سراسریِ اقشار و مبارزه‌ی فعال و همه‌جانبه با سموم دیکتاتوری ولایی ــ آخوندی تا سرنگونیِ تمام ساختار سیاسی و مذهبی و نظامی آن.

 

 آبان ۱۴۰۳