یادداشتبرداری از کتاب:
تراژدی قدرت در شاهنامه
نوشته: مصطفی رحیمی
انتشارات نیلوفر
چاپ اول: پاییز ۱۳۶۹
..............................
یادداشتبرداری: سعید عبداللهی ــ تیر ۱۴۰۲
قسمت هشتم
ــ سهراب در آخرین لحظهها خود را به رستم میشناساند. هنوز یک فرصت دیگر باقیست: نوشدارو. نوشدارو نزد کاووس است. رستم آن را از کاووس میخواهد و کاووس از دادنش سر بازمیزند. ص ۲۳۸
ــ سهراب زخمخورده به رستم میگوید:
ز هرگونهیی بودمت رهنمای نجنبید یک ذره مهرت ز جای
در توفان اندوه، رستم دست به خودکشی هم میزند، اما سرداران ایران خنجر را از او میگیرند. ص ۲۳۹
ــ چهار روز بادهگساری رستم در زابلستان جز کشمکش شدید درونی، هیچ تأویلی نمیتواند داشته باشد.
فردوسی ــ گزارشگر بزرگ داستان ــ صریحاً فاجعه را فاجعهی «آز» و «بیشجویی» میداند. ص ۲۴۱
ــ چرا رستم نمیتواند واقعیت سهراب را بپذیرد؟ پاسخ این است که سهراب طرحی دارد دگرگونکننده. بههم ریختن نظام توران و ایران کاری کوچک نیست. رستم این را برنمیتابد. رستم در دوران نظام خاصی قهرمان ملی است و میخواهد این نظام را نگه دارد. افراسیاب، سیاوش بیگناه را میکشد یا اسفندیار میخواهد بیسبب دست رستم را ببندد. در واقع این دو میخواهند ارزشهای همین نظام را مخدوش کنند. لاجرم بازوی رستم بهکار میافتد. اما سهراب طالب نظام نو و بالنتیجه ارزشهای نو است. ص ۲۴۱
ــ میدانیم هر بخششی متضمن برتری بخشنده است و کهتری بخششپذیر: آفریدگار به آفریننده میبخشد، ارباب به برده، بزرگ به کوچک و پدر به پسر.
سهراب این آیین را نیز واژگون میخواهد. در نظام آرمانی سهراب، مقام رستم از آنچه اکنون هست بالاتر میرود و تا حد کاووس ارتقا مییابد، اما این مقام را رستم از «پسر» دارد نه از خود. رستم نمیخواهد این «بخشش» را بپذیرد، چه او تا کنون بخشنده ــ بهمفهوم قدرتبخش ــ بوده است. ص ۲۴۲
ــ در این بنبستی که پسر برای پدر آفریده، راهی بهنظر رستم میرسد: انکار واقعیت. میخواهد به خود بقبولاند که این «نوجوان» پسر او نیست. «بیگانه»ییست که دعویهایی دارد و باید هرچه زودتر کارش را ساخت. پیروزی مسلم نیست، اما جنگ یگانه راه است. ص ۲۴۳
ــ جنگهای تعرضی همه نابخردانه است، اما نابخردانهتر از همه جنگی است که قدرتمندان در تنگنای نومیدی میکنند. نومیدی دو حال متصاد میآفریند: یکی تسلیم مطلق[در اشخاص زبون یا با خود بیگانه، جمعی که «اکثریت خاموش» را تشکیل میدهند] و دیگر، تعرضی خشونتبار [در «قدرتمندان»]. نیروی این تعرض از آنجاست که همهی حصارهای خرد و اخلاق را درهم میشکند و چون نیروی هستهیی «آزاد» میشود، در نتیجه به قدرتی بدل میگردد که همهی حسابها را بههم میریزد.
شاید بتوان زیاد شدن نیروی رستم را در روز دوم نبرد، گذشته از کار تصادف، اشارهیی به همین نکته دانست. صص ۲۴۳ و ۲۴۴
ــ دربارهی تعرض ناشی از نومیدی، «امثال و حکم» شاهدی دارد:
ندانی که چون گریه عاجز شود برآرد به چنگال، چشم پلنگ
ص ۲۴۴
ــ در تراژی «رستم و سهراب» قهرمان اثر، سهراب است: برای آرمان بزرگی بهپاخاسته است، آرمان او تنها «میهنی» نیست، جهانشمول است. میخواهد میان ایران و توران با آوردن آیینی نو صلح برقرار کند و آن دو جهان مجزا را یگانه گرداند. نکتهی مهم آنکه برعکس همهی قهرمانها نمیخواهد همهی قدرتها را بهتنهایی قبضه کند. میخواهد انسان والای دیگری را هم در این کار شریک گرداند. ص ۲۴۵
ــ رستم با آن مقام برین، در مسألهی قدرت، کسی است مانند دیگر قدرتمندان. آیا این اشاره بدان نیست که شکست حصار قدرت، بزرگترین و مهمترین پیروزیهای بشری است؟ ص ۲۴۵
تجسم خرد
ــ رستم و خاندان او مأمورند که پلیدی و خوی اهریمنی را از شاهان دور دارند و آنان را به راه اهورایی هدایت کنند. تفاوت میان رستم و فلان پهلوان درباری[که به طمع آب و نان، خود را به دستگاه قدرت وابسته کرده است] تفاوت میان فردوسی و آن چهارصد شاعری است که از سلطان غارتگری چون محمود غزنوی «یمین دولت و دین» ساخته بودند و هرگونه هوسبازی او را میستودند و حتا از چاپلوسی نسبت به ایاز باک نداشتند و در وصف تاب زلف او شعر میسرودند. ص ۲۵۰
ــ رسالت رستم نگاهداشتن قدرت در چارچوب قوانین اهورایی است. اگر رستم به کاووس تمکین میکند وسیلهیی دیگر برای برپاماندن قوانین اهورایی در ایران نمییابد. درست کاری که امیرکبیر میکند. برای امیرکبیر یک راه وجود داشت و آن اینکه از شاه، انسانی بسازد در خدمت وطن. صص ۲۵۰ و ۲۵۱
ــ در تراژدی رستم و اسفندیار آنچه به خطر میافتد آزادی فردی رستم است و در اینجا آزادی کشوری بالتمام. در داستان نخست، رستم وظیفهیی فردی داشت ولی در اینجا تکلیفی اجتماعی دارد. ص ۲۵۱
ــ اگر رستم بهدست سهراب شاه شود، شاه واقعی ایران سهراب است، نه رستم. وانگهی سهراب بیآنکه نامی از توران ببرد خود را بالطبع شاه آن دیار میداند.
تراژدی سهراب، تراژدی آرزوهای دیریاب است. ص ۲۵۲
ــ رستم قدرت را برای حفظ ایران و بزرگداشت داد و مردمی میخواهد و سهراب برای نفس قدرت. چیزی که برای رستم وسیله است، برای پسر هدف. یکبار دیگر طرح او را در نبرد آخر از نظر بگذرانیم:
بگیرم سر تخت افراسیاب سر نیزه بگذارم از آفتاب
آن که با کار قدرت آشناست میداند «در ارتفاع، هوای دیگری استنشاق میشود». «سر نیزهی من از خورشید بگذرد.»
ادامه میدهد:
چو رستم پدر باشد و من پسر نباید به گیتی کسی تاجور
چو روشن بود روی خورشید و ماه ستاره چرا برفرازد کلاه؟
پس مسأله این است که چرا «کلاه» [نشانهی قدرت] بر سر ستاره است و بر سر خورشید و ماه نیست.
فردوسی شرح نمیدهد که سهراب با این قدرت چه خواهد کرد. بعدها حافظ این جای خالی را پر میکند:
عالمی از نو بباید ساخت وز نو آدمی.
تا هنگامی که بشر تغییر فرهنگی نیابد، همین آش است و همین کاسه.
چنین است که فردوسی بزرگ نه به راه سهرابها که به راه انسانسازی میرود که: مدادالعلماء افضل من دماءالشهدا. ص ۲۵۳
تا پیام نو
ــ سهراب نمیخواهد «نظام» ار دیگرگون کند؛ میخواهد پدرش را بهجای کاووس بنشاند.
سهراب کارکرد قدرت را نمیبیند، مظاهرش را میبیند. تا هنگامی که کارکرد قدرت شکافته نشود، بهگفتهی جرج اورول مستبدی جای مستبد اول را خواهد گرفت.
سهراب نمیخواهد اندیشهاش در برخورد با اندیشهی دیگری ــ حتا رستم ــ غنی شود و پرورش یابد. ص ۲۵۵
ــ خمیرمایهی تراژدیها یکی است: اعراض از حقیقت. منتها در یکی سازندهی تراژدی، حب جاه است و در دیگری حب مال. ص ۲۶۰
مکملها یا سازش معارضها
ــ خوبان نباید با هم بجنگند. در داستان رستم و اسفندیار و رستم و سهراب، نتیجهگیریِ معقول جز این نیست:
ما بدو محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود.
ــ خرد تجربهاندوز اگر در برابر شور طغیان قرار نگیرد، به وادی محافظهکاری میافتد. همهی نوآوریها در شور جوانی است و اگر این شور نبود، بشر هنوز در برابر نخستین نهاد اجتماعی سر خم کرده بود و از آن دایره پای بیرون نگذاشته بود. خرد، چشم به گذشته دارد و شور، دیده به آینده.
عقلهای مصلحتاندیش با بد خو میگیرند. استبداد چون دیر بماند امری عادی میشود. مردمان میپندارند که ستم از آسمان میرسد. «عادت» حکم میکند که هرچه نیکوست و اگر نیکو نیست، باری جبر است:
آن چیز که هست آن چنان میباید آن چیز که آنچنان نمیباید نیست (منسوب به خیام)
ص ۲۶۱
ــ سهرابها نمیخواهند زیر دست کاووسها و افراسیابها باشند. این فضیلت، بهخودی خود کم نیست. در هر حال شور محرک عمل است و جامعهی بیعمل جامعهیی است مرده.
برتراند راسل در کتاب قدرت، ص ۳۶۸ مینویسد: «عقل ممکن است راهنمای انسان باشد، اما آن نیرویی که برای عمل لازم است از عقل برنمیخیزد. این نیرو را باید از عواطف بهدست آورد». ص ۲۶۲
ــ از بین بردن «خرد» و «شور»، تراژدی بهبار میآورد. انسان هم به خرد گذشتهگر نیاز دارد، هم به شور آیندهنگر. ص ۲۶۳
ــ پل فولیکه در کتاب دیالکتیک، ص ۱۲۱ مینویسد: «در دیالکتیک علمی، برنهاد و برابرنهاد[ تز و آنتیتز] به تناوب اثبات میشوند؛ اما همدیگر را نفی نمیکنند و به یک همنهاد[سنتز] روشن نیز نمیرسند. یعنی به فرمولی که حقیقت هر دو امر را در یک جا جمع کند. این هر دو همدیگر را تکمیل میکنند». ص ۲۶۳
نوشدارو
ــ نوشدارو نشانهی اختیار و فرمانروایی است که آن را حاکمیت نیز میگویند. ص ۲۶۷
ــ نوشدارو ــ درمان هر درد ــ در اختیار کاووس است.[اختیار و فرمانروایی.] همه محتاج این درند، حتا رستم نیرومندترین انسانها در عرصهی پهلوانی و معنویت.
سهراب به مرگ طبیعی نمیمیرد. کشندهی او رستم نیست، کاووس است. ص ۲۶۸
ــ قدرت، بهطور طبیعی ایجاد ضد قدرت میکند. «اطاعت محض یا بردگی بهبار میآورد یا شورشی میسازد.» (راسل، قدرت، ص ۳۶۲)
اکثریت، برده بارمیآیند و گاه که استثنایی پیدا میشود طغیانگر است و شورشی. ص ۲۶۹
ــ بنا به تعریف آلبر کامو از تراژدی و درام، داستان رستم و سهراب تراژدی است و رستم و اسفندیار، درام. وی میگوید:
«در تراژدی نیروهایی که به مقابلهی هم میآیند به یک نسبت مشروع و برحقاند. برعکس در درام تنها یکی از نیروها مشروع است. بهعبارت دیگر تراژدی دو پهلوست و درام سادهگیر. در تراژدی هر نیرو در عین حال، هم خوب است و هم بد. در دومی خوبی و بدی در برابر هم قرار میگیرند». ص ۲۶۹
ــ صورتی دیگر از ضد قدرت هم هست:
آنگاه که به تسلط عرب، سیطرهی ترکان غزنوی افزوده شد،
آنگاه که سلطان محمود غزنوی مجموعهیی از ریا و سالوس را نیز به خصوصیات قدرت افزود،
آنگاه که ابر ظلمت از همهسو آسمان ایران را پوشانده بود،
آنگاه که چهارصد شاعر به رسالت هنر و اندیشه پشت کردند،
آنگاه فردوسی پدید آمد و شاهنامه پدید آمد.
ص ۲۷۱
پایان