یادداشت‌برداری از کتاب

انسان در جست‌وجوی معنا

نوشته‌ی: دکتر ویکتور فرانکل

ترجمه‌ی: دکتر نهصت صالحیان، مهین میلانی

انتشارات لیوسا، چاپ شصت‌وسوم، سال ۱۴۰۰ 

 

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی ــ مرداد ۱۴۰۳

[رسم‌الخط یادداشت‌ها بر اساس اصل کتاب است.]

قسمت اول

پیشگفتار  

در این کتاب، دکتر فرانکل تجربه‌ای را توضیح می‌دهد که به کشف «لوگوتراپی»(معنادرمانی) منجر شد. وی مدت زیادی در اردوگاه کار اجباری اسیر بود؛ تنها وجود برهنه‌اش برای او باقی ماند و بس. پدر، مادر، برادر و همسرش یا در اردوگاه‌ها جان سپردند یا به کوره‌های آدم‌سوزی سپرده شدند. خواهرش تنها بازمانده‌ی این خانواده بود که از اردوگاه‌های کار اجباری جان سالم به‌در برد. 

پیام چنین روان‌کاوی که شخصاً با چنان شرایط خوفناکی مواجه بوده است، شنیدن دارد. اگر کسی بتواند به شرایط انسانی ما عاقلانه و از سر دلسوزی بنگرد، این شخص بی‌تردید دکتر فرانکل است.

واژه‌هایی که از قلب دکتر فرانکل برمی‌خیزد بر دل می‌نشیند، چون بر تجربه‌های بسیار ژرف استوار است.

داستان این کتاب بسیار هنرمندانه و گیراست...خواننده از همین زندگینامه‌ی دردناک بسیار چیزها می‌آموزد و فرامی‌گیرد که وقتی انسان به‌ناگهان احساس کند که چیزی برای از دست دادن به‌جز بدن برهنه‌‌اش ندارد، چه‌ها می‌کند. با توصیفی که فرانکل از آمیخته‌ی «هیجان» و «بی‌احساسی» به ما می‌دهد، روح انسان تسخیر می‌شود. 

خواندن این کتاب را که واژه‌هایش چون گوهر می‌درخشد و بر ژرف‌ترین مشکلات بشر می‌تابد، از همگان خواستارم؛ زیرا کتابی است دارای ارزش ادبی و فلسفی و با گفتاری پرجذبه بر ارزنده‌ترین جنبش روان‌شناسی روزگار ما.

گردون و. آلپورت

ص ۵ تا ۹

 

بخش اول

 

تجاربی از اردوگاه  کار اجباری

 این کتاب تجاربی شخصی را منعکس می‌کند که میلیون‌ها انسان آن را لمس کرده و از آن رنج برده‌اند...تلاش ما در این داستان بر آن است به این پرسش پاسخ دهیم که زندگی روزانه در اردوگاه کار اجباری، در ذهن یک انسان معمولی چگونه بازتابی دارد؟   ص ۱۲

بی‌اعتنایی و سست شدن عواطف و احساسات به‌طوری که انسان دیگر به چیزی اهمیت ندهد، نشانه‌هایی بود که در مرحله‌ی دوم واکنش‌های روان‌شناختی زندانیان پدید می‌آمد و سرانجام او را در برابر شکنجه‌های لحظه‌ای و روزانه‌ی دیگران بی‌اعتنا می‌کرد. با همین سنگ شدن و بی‌تفاوت ماندن بود که زندانی خیلی زود تاری به دور خود می‌تنید.  ص ۳۷

رنج روحیِ برخاسته از بی‌عدالتی و به‌طور کلی بی‌منطقی است که آزاردهنده است.   ص ۳۸

مراد من از بیان این داستان، این است که نشان دهم لحظاتی پیش می‌آمد که خشم و نفرت می‌توانست حتی یک زندانی مسخ‌شده را نیز برانگیزاند؛ خشم و نفرت نه تنها از بی‌رحمی یا درد ناشی از آن، بلکه از تحقیر نهفته در آن. در آن لحظه خون به سرم دوید، زیرا باید به سخنان مردی گوش می‌دادم که در مورد من و زندگی من داوری می‌کرد بی‌آن‌که کوچک‌ترین چیزی از آن بداند.  ص ۴۰

بی‌احساسی که مهم‌ترین نشانه مرضی مرحله دوم بود، ساختار ضروری «دفاع از خود» به‌شمار می‌رفت. رفته‌رفته واقعیت سست می‌شد و همه‌ی تلاش‌ها و همه‌ی عواطف و هیجان‌ها، روی یک مسئله دور می‌زد: حفظ جان و حفظ سایر دوستان.  ص ۴۳

اندیشه‌ای در من شکفت: برای نخستین‌بار در زندگی‌ام حقیقتی را که شعرای بسیاری به‌شکل ترانه سروده‌اند و اندیشمندان بسیار نیز آن را به‌عنوان حکمت نهایی بیان داشته‌اند، دیدم. این حقیقت که عشق عالی‌ترین و نهایی‌ترین هدفی است که بشر در آرزوی آن است. و در این‌جا بود که به ‌عنای بزرگ‌ترین رازی که شعر بشر و اندیشه و باور بشر باید آشکار سازد، دست یافتم: رهایی بشر از راه عشق و در عشق است. پی بردم که چگونه بشری که دیگر همه‌چیزش را در این جهان از دست داده، هنوز می‌تواند به خوشبختی و عشق بیندیشد، ولو برای لحظه‌ای کوتاه به‌یاد معشوقش بیفتد. بشر در شرایطی که خلأ کامل را تجربه می‌کند و نمی ‌واند نیازهای درونی‌اش را به‌شکل عمل مثبتی ابراز کند تنها کاری که از او برمی‌آید این است که در حالی که رنج‌هایش را به شیوه‌ای راستین و شرافتمندانه تحمل می‌کند، می‌تواند از راه اندیشیدن درباره‌ی معشوق و تجسم خاطرات عاشقانه‌ای که از معشوقش دارد خود را خشنود گرداند. برای نخستین‌بار در زندگی‌ام بود که به‌معنای جمله‌ی «فرشتگان در اندیشه‌های شکوهمند ابدی و بی‌پایان غرقند» پی بردم.   صص ۵۵ و ۵۶ 

ادامه دارد...