یکی از دیرینه‌ترین آیین‌های فرهنگی، تاریخی و ملی کشورمان را گرامی داشتیم؛ عبور از طولانی‌ترین شب، با شادی‌ِ گردهمایی‌ها و جشن‌های پیوندده مهربانی و نشاط رنگین برکت ضیافت‌هایش. اگرچه دامن فقر بر ردای یلدا، در بسیاری خانه‌های میهن، نگذاشت این آیین و جشن ملی، قواره‌یی یک‌پارچه و هم‌پیوند در سراسر ایران‌زمین داشته باشد. 

 

یلدا را در تقویم‌ها و نگاره‌های تاریخی، سالیان طولانی سفر کرده و شناخته‌ایم؛

می‌سناسیمش که اسم و واژه‌ی وصف‌کننده‌ی تولد عیسی مسیح بوده است.

شناختیمش که در قرن چهارم میلادی، در برگزاری آیین متیرا یا مهر، جشن یلدا از بزرگ‌ترین آیین‌های ساکنان خاور میانه شده است.

می‌شناسیمش که بعد از حمله‌ی اعراب در قرن اول هجری شمسی به ایران، چه تلاش‌ها شد که برگزاری این آیین ملی را محدود کنند، ولی ایرانیان حتا مخفیانه هم شده، یلدا را در خانه‌ها و زیرزمین‌ها برگزار می‌کردند.

شناختیمش که در آغاز قرن سوم هجری شمسی، وقتی که صفاریان موفق به رسمی کردن «زبان فارسی» به‌جای «عربی» شدند، مهرگان و سده، یلدا، چهارشنبه‌سوری و نورور، مهم‌ترین آیین‌های ملی و مشترک تمام ایرانیان با اقوام و ملیت‌های گوناگون شدند. 

می‌شناسیمش که به قصه، افسانه، روایت و ادبیات فارسی راه یافت. دیده‌ایم که چه‌ها در وصف‌اش، در شعر و داستان و ترانه نیافریده‌اند. 

 

شرح یلدا در تمامی قصه‌ها، افسانه‌ها، شعرها، ترانه‌ها و نقالی‌ها، سفر از طولانی‌ترین تاریکی به سوی گرامی‌ترین روشنایی‌ها در زندگی فردی و اجتماعی‌مان است. به‌راستی که چه آیین فلسفیِ زیبایی را در تبیین حیات اجتماعی‌مان گرامی‌ می‌داریم. بی‌سبب نیست که آیین یلدا در سفر طولانیِ بیش از دو هزار ساله‌اش، در عبور از انبوه شداید یخین جنگ و رنج و تلخ‌کامی‌های طولانی حیات بشر، در خطه‌یی از گهواره‌ی زمین، همواره پیوندگاه امید مشترک و گذار از سرمای سخت‌سر و ظلام سلطه‌ی خودکامه‌گی‌ها بوده است. 

 

حکایت پایداری‌ها و ماندگاری‌ها در این گذار طولانی، شایان جشن ملی ــ حتا در هر خانه و محله‌یی ــ است.

حکایت امیدآفرینی‌ها برای عبور نسل به نسل ایرانیان از طولانی‌ترین ادوار تاریکی‌های سیاسی و اجتماعی ــ که دیکتاتوری‌های موروثی، سمبل و نماینده‌ی آن‌هایند ــ شایستگی تداوم سپاس‌گزاری ملی در جشنواره‌ی دنباله‌دار یلدا است.

یلدا، گرامی‌داشت پیروزی تبار روشنایی‌اندیشی بر کیش تاریک‌اندیش و فیروزی سپیده‌آفرینی بر ظلام‌گستری است.

«ای مهربان‌تر از برگ

در بوسه‌های باران

بیداری ستاره

در چشم جویباران.» ــ فریدون مشیری

 

در یک‌سده‌ی پشت سر و خاصه در چهار دهه‌‌ی اخیر، هیمنه‌ و جزمیت چه یلداهای متمادی را با یک‌دست لاله و شقایق بر کف و یک‌دست شمع شب‌سوز، شکستیم تا فضیلت روشنایی و حرمت خرد را پاس داریم.

توالیِ «خانه‌ی ابری» میهن را با «خیال روزهای روشن» تاب آوردیم و تسلیم بوران‌های استخوان‌سوز و یأس‌انگیز چله‌هایش نشدیم. 

همیشه از ارتفاع مهابت یلداها، چشم به رویش بنفشه‌ها داشته‌ایم و برای دیدار و پیشواز بهاری‌اش، بذرهای لاله و شقایق افشاندیم.

یلدا را از قاب سنت و سررسید تقویم سال درآوردیم، اسم جاریِ عبور به سوی طلیعه‌ی آرزوی مشترک ملی کردیم. چه از این گرامی‌تر در پیوند یافتن باآیین فلسفیِ زیبا در تبیین حیات اجتماعی‌مان؟

 ۳۰ آذر ۱۴۰۲