یلدا، شبی است که ضیافت رنگین و دورهمی‌هایش، مژده‌ی‌ گذار از سوز زمستان و پیمودن به جانب بهار را می‌دهد. 
باز کن پنجره را!
رقص شاد برف را
میهمان کن چو شکوفه
بر سر شاخه‌ی تر
شعله‌های شب یلدایی‌تان زیباتر...
 
ریشه‌یابی یلدا؛ جست‌وجو در یک واژه
یلدا چیست؟ آیا از افسانه‌ها و اسطوره‌ها آمده است؟ این واژه‌ که در شعرها، حکایت‌ها، قصه‌ها و ترانه‌ها با آن وصف‌ها می‌کنند و نغمه‌ها می‌سازند، از کجا آمده تا به ما رسیده است؟
یلدا چیست؟ یـلدایی که بانی ضیافت‌ها، سورها، گردآمدن میوه‌ها و خوراکی‌های رنگارنگ در مجمرها و میزها و سفره‌هاست؛ شبی که تمام‌ شب‌ها‌ به جانب او می‌روند تا بلندترین و طولانی‌ترین گیسوان بر شانه‌های سال باشند. شبی که از قله‌‌ی آن، تاریکی سرازیر و کوتاه می‌شود. همان تحویلی که از پس آن کاروان روز آرام‌آرام بالا می‌رود تا روشنایی و مهر به هم بپیوندند که زمین را مهیای نوروز و بهاران خجسته کنند.
 
در ریشه‌شناسی یلدا، همواره به چند واژه برمی‌خوریم که از قرن‌های گذشته تا الآن همراه یلدا هستند. کلمه‌هایی مثل «سُریانی، جُـدی، سامی». در جست‌وجوی یلدا و واژه‌های‌ همراهش، نظری بر لغت‌نامه‌های دهخدا، معین، عمید و فرهنگ علوم اجتماعی می‌اندازیم:
«یلدا، واژه‌ای سُریانی و مصادف میلاد مسیح است. به روایتی، یلدا جشن ظهور میترا یا مهر بود که مسیحیان در قرن چهارم میلادی، آن را روز تولد عیسی قرار دادند. سُریانی، لغت ترسایان(مسیحیان، عیسویان، نصرانیان) و به زبانی است که تورات نازل شد. 
روایتی هم هست که آفتاب به برج جْدُی تحویل می‌کند. در عهد قدیم، این رویداد را شوم و نامبارک می‌انگاشتند. جْدُی یا رأس‌الجدی، یعنی هر وقت آفتاب در این نقطه باشد، نهایت دوری آن در طرف جنوب خط استوا و مطابق با اول زمستان است. این خط را مدار رأس‌الجدی می‌گویند.
در مقابل رأس‌الجدی، رأس‌السرطان است. یعنی هر وقت آفتاب در این نقطه باشد، نهایت دوری آن در طرف شمال خط استوا و مطابق با اول تابستان است.» 
 افسانه‌ها و اسطوره‌ها همیشه از متن و بطن زندگی ساخته می‌شوند؛ همانهایی که در قصه‌های کهن، از تاریکی‌ها شروع می‌شوند و در جست‌وجوی روشنایی‌ها، در فرجام و نهایت خود، به سپیده‌ها و بامدادان می‌رسند. این سنتها و آیین‌ها و فرهنگهای مردمی، در تنوع زبان‌ها و در مراسم و ضیافت‌های ملی و میهنی متبلور می‌شوند و جلوه می‌کنند. یلدا هم یکی از همین‌هاست.
 
یلدا در شعر فارسی
یلدا علاوه بر نامی بر بلندترین شب سال، واژه‌یی موسیقایی دارای بار معنایی و وصفی است. از این رو کلمه‌ای حس‌انگیز، تفکرآمیز و شاعرانه می‌باشد.
آنچه موجب وفور کلمه‌ی «یلدا» در شعر شاعران شده است، رنگ و معنای حاصل از آن است. یلدا بیان‌کننده‌ی گستره‌یی از تاریکی و سیاهی است که در پی مرگ شفق و روشنایی است. یلدا وصفی از حس طولانی بودن اندوه و غمناکی در سیر حیات انسان است. 
یلدا همواره در شعر به دو منظور پاسخ داده است: شب سیاه سیاسی و اجتماعی ـ تشبیه گیسو به بلندی شب و تشبیه مردمک چشم به تیرگی و دود.
شاعران قدیم و جدید ایران، این واژه را بسیار در آثار خود وصف کرده و استعاره‌های گوناگون با آن ساخته‌اند. در رهگذار شب یلدا، پشت چندین پنجره‌ از وصف‌های یلدایی می‌نشینیم:
 
 صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی، بو که برآید (حافظ)
 
شام هجران تو تشریف به هر جا ببرد
در پس و پیش هزاران شب یلدا ببرد (وحشی بافقی)
 
باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود (سعدی)
 
هست در سالی شبی ایام را یلدا و لیک
کس نشان ندهد که ماهی را دو شب یلدا بود (خواجوی کرمانی)
 
آبروی شمع را بیهوده نتوان ریختن
صد شب یلداست در هر گوشه‌‌ی زندان‌ ما (عرفی شیرازی)
 
شیرین اسیر قلعه‌‌ی شب‌دارهای مست
فرهادهای این شب یلدایی‌ات کجاست؟ (س. ع. نسیم)
 
چند طرح از یلدا
با وجود تعبیرها، تلقی‌ها و وصف‌های گوناگون و رنگارنگی که از مفهوم یلدا وجود دارد، اما یک ریشه و مضمون مشترک، همه‌‌ی آن‌ها را به هم پیوند می‌دهد:
ـ مفهومی از یلدا، افشاندن نور و گرما در آغاز زمستان است تا سرما نتواند بر دوستی‌ها و محبتها و نزدیکی‌ها پیروز شود.
ـ تعبیر دیگری هم هست که یلدا را بلندترین و طولانی‌ترین نبرد اهورا و اهریمن می‌داند. در این تلقی، اهریمن با گرز انجماد و اهورا با مشعل نور و گرما، به مصاف و نبرد یکدیگر می‌روند.
ـ تلقی دیگر از یلدا که همه‌‌ی برداشت‌های گفته شده را دربرمی‌گیرد، این است که شبی از طبیعت را جدای از شب اجتماعی مردم نمی‌داند. این شب با این دو معنا، وارد ادبیات و هنر می‌شود؛ ادبیات و هنری که عرصه‌‌ی عواطف، اندیشه و تخیل است. از منظر این باور، می‌توان از قله‌‌ی شب یـلـدا، رویش نخستین بنفشه‌ها را در پیشواز دشت‌های بهاری تماشا کرد.
پیداست که معنای انواع این تعبیرها و تأویل‌ها از شب یلدا، با مفهوم «انسان و زندگی» و «افسانه‌ها و اسطوره‌ها» پیوند دارد.
 
 پیوند انسان با افسانه‌ها و اسطوره‌ها
افسانه‌ها، کهن‌ترین خاطرات و ماندگارترین قصه‌های زندگی انسان‌هایند. لذتی خوشایند از گوش کردن به افسانه‌ها و خواندنشان به ما دست می‌دهد. اسطوره‌های ملی و آنچه را که می‌خواهیم جاودانه‌اش کنیم، به افسانه‌هایمان می‌سپریم. یقین داریم که آن‌ها به جاودانگی بدل می‌شوند و در فرهنگ‌ها و سنت‌هایمان برای همیشه و با نسل‌های پیاپی زندگی می‌کنند.
در همراهی با گردش آفتاب و زمین و ماه، هنگامه‌یی که مخمل برف، زمین را فرش می‌کند، افسانه‌ها و قصه‌های شیرین از لای کتاب‌ها و خاطرات بیرون می‌آیند. این افسانه‌ها گاه در ترانه‌ها، گاه در حلقه‌زدن بر گرد مادربزرگ‌ها و قصه‌گویی‌هایشان و گاه در جشن‌ها و سورهای شبانه، با چیدن میوه‌های رنگین بر میزها و طاقچه‌ها و مجمرها و کرسی‌ها، پر و بال می‌گیرند. در بازبینی و بازخوانی افسانه‌ها، هم گرد و غبار خاطراتمان را می‌تکانیم و هم دوستی و علاقه‌مان را با مفهومشان پیوند می‌زنیم.
افسانه‌ها و قصه‌ها همیشه در بطن زندگی ساخته می‌شوند و قوام می‌گیرند. قصه‌هایی که از تاریکی‌ها شروع می‌شوند و در جستجوی روشنایی‌ها، در فرجام خود، سپیده‌ها و بامدادان را نشانمان می‌دهند. در همین تکاپو و تلاش و پیکار است که این سنتها و آیین‌ها و فرهنگ‌های مردمی و ملی در قصه‌ها، شعرها، تنوع زبانها و در مراسم و ضیافت‌های ملی و میهنی متبلور می‌شوند و جلوه می‌کنند. یلدا یکی از همین‌هاست.