بیشعوری سیاسی
قسمت چهارم
لاتها و لمپنها؛ بازوهای میدانی دولتها
(ازمشروطیت تا ۱۳۵۷)
سلام بر شما.
عنوان قسمت چهارم بهطور خاص بیشعوری سیاسی است.
در این قسمت میخواهیم به بررسی بیشعوری سیاسی با جلوداریِ لاتها و لمپنها در معیت دولتها از مشروطیت تا سال ۱۳۵۷ بپردازیم.
نقش لات و لمپنها در اثرگذاری بر روند سیاسی از سال ۱۳۵۷ تا حالا رو در قسمت ششم که خاص ۵۷ به بعد است، مفصل خواهم گفت.
دوستان! آیا میتونید تصور کنین که بخش عمدهیی از سرنوشت مملکت ما رو لاتها و جاهلها و لمپنها در معیت و حمایت دولتها رقم زدن؟ فاجعه از این هولناکتر؟! یکی از علتهای شکست خوردن اکثر جنبشهای آزادیخواهی در ایران، چتر حمایت سیاسی بالای سر جاهلها و لاتها برای پیش بردن سیاست دولتهای حاکم بوده. از قاجار بگیر تا همین الآن.
یکی از علتهای مهم جلوداری لاتها و لمپنها در فضای سیاسی ایران، استفادهی دولتها از اونها برای بستن زبان و قلمِ انتقاد بوده و هنوز هم هست. دولتها و حاکمیتها در ایران، برای پاسخگو نبودن به مردم و منتقدان، دست به هر کاری زدن؛ دیکتاتوری بهطور عام و توسل به چماقداری و لمپنها بهطور خاص.
عطف به مباحث بخش سوم، «نقد سیاسی» در جامعهی ایران جایگاهی پیدا نکرده و مشخصاً دولتها نگذاشتهان که جا بیفته.
[این رو باید یادآوری کنم که مقالهها و کتابهای نقد سیاسی و تاریخی در ایران بسیار زیاد بوده و هست؛ ولی از طرف حاکمیتها و دولتها کو گوش باز و کو دامن استقبال از این مقالهها و کتابها؟ اتفاقاً بیشتر شاهد دستگیری نویسندگان این مقالهها و کتابها، یا تبعید شدنشان یا منزوی کردنشان یا مجبور به مهاجرت کردنشان بودهایم.]
[لازم شد توضیحی کوتاه در تفاوت میان حاکمیت و دولت هم بدم. گاهی بهطور خاص در دیکتاتوریها شاهدیم که یک کشور، کلیتی بهنام «حاکمیت» داره و ارگانی رسمی بهنام «دولت». حاکمیت فراتر از دولته و دولت هم زیرمجموعهیی از حاکمیت محسوب میشه. معمولاً هم یک مقام بالاتر از دولت هست که بازوهای مختلف اجرایی هم داره که گاهی زورشون یا نفوذشون بیشتر از دولته. مثلاً در برخی نظامهای پادشاهی و مذهبی، مقام شاه و مقام مذهبی ــ که هر دو هم با سیاست کار دارن ــ مجموعهی زیردستشون قدرتمندتر از دولت هست. یک ارگانهای وابسته به خودشون رو دارن که اصلاً از دولت دستور نمیگیرن، بلکه مشروط به مقام بالاتر از دولت هستن. ]
بنابراین منظور از «نقد سیاسی»، بیشتر رو به حاکمیتها و دولتها است؛ چرا که اگه اونها نقدپذیر و پاسخگو بودن، سرنوشت کشور به مسیری دیگر و بس متفاوت از اونچه تا بهحال دیده و تجربه کردیم، میبود.
وقتی میگیم بیشعوری سیاسی در وهلهی اول از قربانی کردن منافع ملی ایران شروع میشه، بعد تضاد اصلی اشتباه گرفته میشه یا بهعمد و غرض، تغییر داده میشه، با خودش محصولات تخریبکننده رو با توسل به پلشتی اخلاقی و فرومایهگی رفتاری، میاره؛ یعنی توسل به اوباشگری با میدانداریِ چماقداران و لمپنیسم سیاسی.
این اتفاق چهجوری میافته؟ یک شاخص برجستهی بیشعوری سیاسی در مملکت ما همواره این بوده که دولتها فردمحور یعنی تمرکز قدرت در اختیار و حیطهی یک نفر بوده[حالا یا سیاسی یا مذهبی یا ترکیب از هر دو]، دولتها یک ساختار صاحب منافع میشن که در اولین فرصت، دور خودشون یک حصار بلند میکشن و حسابشونو از مردم و منتقدین و کنشگران سیاسی و اجتماعی و فرهنگی کاملاً جدا میکنن.
دولتها در تاریخ ۱۲۰ سال گذشته ایران [که مد نظر ماست]، به انسانهای متفکر و اندیشمند و دانا به امور سیاسی و فرهنگی و اقتصادی و تاریخی نیاز نداشتن، بلکه به مشتی لات و لمپن و چماقدار و جاهل در شکلهای مختلف نیاز داشتن تا بتونن سرکوب مخالفان، منتقدان، متفکران، اندیشمندان و فرهنگمندان، فرهنگسازان را با میدانداریِ لاتها و لمپنها پیش ببرن. معلومه که دولتها ترجیح میدن این سرکوب و اختناق را تا جایی که میتونن با توسل به ارتش و نیروهای انتظامی و نیروهای ویژهی رهبر سیاسی یا مذهبی، انجام ندن، بلکه با جاهلها و لاتها و لمپنهای میدانی پیش ببرن که به سرکوبشون مشروعیت اجتماعی بدن.
در این بررسی خواهیم دید که دولتها روی روانشناسی لاتها و جاهلها و لمپنها کار کردن؛ یعنی جاذبههای مورد پسند اونها رو مثل موقعیت، پول، عیاشی و فسقوفجور را تشخیص دادن و به پاشون ریختن.
در ۱۲۰ سال گذشته، مثلث دولت ــ جاهل ــ آخوند، بستر فرهنگی همیشه مهیا برای عرضاندام جاهلها و لاتها در ایران بوده. گرایش و تمایل جاهلها و لاتها به قدرت، به مرجعیت و اقتدار و دولت همیشه بوده...جاهلها و لاتها همیشه تابع یک اقتدار بالاتر از خودشون بهنام گندلات بودن و هستن. این آدم میتونه حتی یک شخصیت کاریزماتیک سیاسی و اجتماعی یا مذهبی باشه. کینهتوزی جاهلها و لاتها به اندیشههای مترقی و آزادیخواه مقابل دولتها، از همین ویژگیشون ناشی میشه.
اینها از کجا اینطوری میشن؟ از جامعهی استبدادزده که زمینهی گرایش به استبداد و شیفتهی قدرت را مهیا میکنه. جاهلها و لاتها و لمپنها هم دنبال همین بستر مناسب سیاسی و اجتماعی هستن تا عقدهها و کمبودهای خودشونو با حداکثر خدمتگزاری به قدرت حاکم، ابراز و جبران کنن.
نمونههای این بحث رو از جزوهی تحقیقیِ «جاهلها و لاتها در تاریخ معاصر ایران» نوشته مسعود نقرهکار باز میکنیم. جزوهیی که شامل نقل قولها از کتابهای تحقیقی و مستند هست. این جزوه رو در کانال تلگرام دایره مینا میذارم، میتونید بردارید و بخونید. خواهش دارم به نقل قولها از این جزوه یا کتاب کوچک، دقت کنین و بحث را با حوصله دنبال کنین؛ چون حقیقتاً یک آسیبشناسی بسیار ضروری برای نجات ایران از سلسلهی «بیشعوری سیاسی» بسیار ضروریه؛ چرا که آثار انبوه اون در تمام ارکان حیات سیاسی، فرهنگی، ادبی، هنری و اجتماعی و اقتصادی نفوذ داشته و نگذاشته که آزادی و استقلال ایران بهطور واقعی و محتوایی و فرهنگسازانه، محقق بشه.
تأکید دارم که این قسمت رو بهعنوان مبنای بررسی بیشعوری سیاسی در تاریخ معاصر ایران، با حوصله مورد لطف قرار بدین. [خوبه اشاره کنم که متأسفانه در بین ما ایرانیها رویکرد حوصلهوار و دقیق در بررسی کتابها و اسناد تحقیقی، یه مقدار جای حرف داره. این خودش زمینهیی برای مغلوب شدن به فریبهای سیاسی یا فرهنگیِ استعمارگرا و مرتجعین در تاریخ کشور ما باشه.]
در جزوهی «جاهلها و لاتها در تاریخ معاصر ایران» نوشته مسعود نقرهکار میخونیم که:
«در زمان قاجار، لاتها و جاهلها دنبال بعضی آخوندها راه میافتادن و آنهایی را که تمایل به مشروطه داشتن، شناسایی میکردن و بلاها سرشون میآوردن. لاتهایی که از یکطرف با دربار رابطه داشتن، از یکطرف با روحانیون ضد مشروطه.»
در صفحهی ۱۱ جزوه بهنقل از جلد دوم کتاب «حیات یحیی» نوشتهی یحیی دولتآبادی اومده که:
«در فتنهی میدان توپخانهی تهران در ۱۲۸۶ خورشیدی «هیأت مخالف در میدان توپخانه چند چادر میزنند، جمعی از اراذل و اوباش شهر را زیر آن چادرها و در فضای میدان جمع میکنند. شیخ فضلالله نوری و سیدعلی یزدی و میرزا ابوطالب زنجانی و ملامحمد آملی و ملامحمدعلی رستمآبادی و جمعی از روحانیان را که با شاه همراه هستند، در میدان حاضر کرده...شبها مشروب بسیار برای مشتیها و سردستگان اشرار حاضر میکنند...جمعی از فواحش را در میدان حاضر میکنند...بهتحریک سیدمحمد یزدی، جوانی میرزاعنایتالله نام را به درختی بستند و هر یک از آن جماعت به او قداره زدند و شرحهشرحهاش کردند. اینهمه را در مخالفت با مشروطیت انجام دادند. تجمع میدان توپخانه زمینهی مساعدی شد برای کودتای محمدعلیشاه و به توپ بستن مجلس.»
دقت کنین؛ بیشعوری سیاسی در خدمتگزاری مستقیم سلطهی دیکتاتوری و وابستگی.
بهنقل از تاریخ مشروطه، جلد دوم، ص ۵۰۵ آمده که:
«عربدهکشها علیه مشروطه و مجلسیان که حدود دو هفته مجلس را در محاصرهی خود داشتند، از سه گروه تشکیل شده بودند:
گروه اول: جمعی از اراذل و اوباش سنگلج به سرکردگی مقتدرنظام و لوطیهای چاله میدان به سرکردگی صنیع حضرت.
گروه دوم: فراشان و غلامان کشیکخانه و سربازان فوج و استرداران و شترداران امیربهادر جنگ.
گروه سوم: دینداران عامی به سرکردگی شیخ فضلالله نوری و سیدعلی یزدی و میرزا ابوطالب زنجانی و ملامحمد آملی که گروه روحانیان دربار را تشکیل میدادند.
در کتاب «تاریخ انقلاب مشروطیت ایران»، نوشتهی مهدی ملکزاده، جلد ۶ و ۷، ص ۱۲۱۱ تا ۱۲۱۴ آمده است که:
«واقعهی میدان توپخانه بهدست افراد طویلهی سلطنتی بهوجود آمد. پس از به توپ بستن مجلس در دورهی استبداد صغیر، عناصر شریر این طویله، از هیچگونه هرزگی و بیناموسی و تعدی به دکان و مال مردم فروگذار نکردند و در مقابل از مراحم مخصوص شاهانه بهرهمند شدند و بهعنوان پاداش و انعام، هرازچندی پول عرق به جیب آنها ریخته میشد.» «هزارها نفر درشکهچی، کالسکهچی، جلودار، شاطر، مهتر، میرآخور، قاطرچی، شتربان و گاریچی در طویلهی سلطنتی مشغول به کار بودند...از رذلترین و پستترین و پرروترین مردم تهران بودند.»
لاتها و جاهلها در دوران پهلوی
بعد از کودتای ۱۲۹۹ در مقاطع ضرور از جاهلها و لاتها بهرهبرداری میشد. مثل جریان جمهوریخواهی در مجلس و درگیریِ دارو دسته چالهمیدانی حاجی شیخ عبدالحسین خرازی با جاهلها و لاتهای طرفدارش علیه جمهوریخواهی. مثل بسیج «نایب چلويیها» برای حمله به مدرس، حائری و همفکرانشان.
در دورهی رضاشاه روحانیون تلاش کردند رابطهیی نزدیک با جاهلها و لاتها داشته باشند و از آنان در راه دستیابی به مقاصد مذهبی، سیاسی و شخصیشان بهرهبرداری کنند. رضاشاه هم این فرصت را از آنها گرفت. رضاشاه با استخدام و سازمان دادن جاهلها و لاتها در ارگانهای حکومتی، بهویژه در شهربانی و ژاندارمری و ارتش و ادارهی زندانها و دیگر ارگانهای امنیتی و اطلاعاتی، سبب تمایل بیشتر جاهلها و لاتها به رضاشاه و جذبشان از طرف حکومت شد. با اینحال رابطهی میان جاهلها و لاتها با آخوندها بهدلیل پیوندهای نیرومندی که داشتند، بهتدریج برقرار شد.
در دورهی محمدرضا شاه در فاصلهی سالهای ۱۳۲۰ تا مرداد ۱۳۳۲، گروه اجتماعی جاهلها و لاتها روندی رشدیابنده یافت...در طرح سرنگونی دولت مصدق، بسیج جاهلها و لاتها و اراذل و اوباش اختصاص داشت.
جاهلها و لاتهای فدائیان اسلامی در فاصلهی سالهای ۱۳۲۹ تا ۳۲ در بروز مسائل و رویدادهایی که زمینهساز کودتای ۲۸ مرداد شدند، نقش ایفا کردند. آنها اما در روز ۲۸ مرداد با شعار «ز هر طرف که شود کشته، سود اسلام است»، در حاشیه به تشدید درگیریها کمک کردند، به این امید که حوادث در مسیری که آنان میطلبیدند پیش رود.
در اینجا شاهد یک اتفاق جالب میشیم که تأثیرش رو در نقش روحانیون در انقلاب سال ۱۳۵۷ دیدیم. محمدرشاه میدون رو واسه آخوندها باز میکنه، ولی عرصه رو بهروی هرچه انتقاد و حسابرسی از سلطنت و هرچه آزادیخواهی، میبنده و میدون سانسور رو علیه اونا تنگ و تنگ میکنه.
در ادامه، توی کتاب نقرهکار در همین زمینه، اومده که:
شورش ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ سکوی پرتاب روحانیون و جاهلها و لاتهای متدین به قدرت و حکومت شد. روحانیونی که: «زیر نگاه مهربان و اگاه کمک حکومت پادشاهی به گستردن شبکهی خود در سراسر کشور مشغول شدند». [داریوش همایون، نالازمترین و آساترین انقلاب تاریخ، مجله آرش(پاریس)، شماره ۱۳ بهمن ۱۳۷۰]
از کتاب ادامه میدیم. من بعضی جاها رو خلاصه کردم:
رژیم پهلوی با صرف پول و امکانسازیهای گونهگون و با آگاهی از ویژگیهای شخصیتی جاهلها و لاتها به جذب سازمانیافتهی آنان پرداخت. در کنار پول و امکانسازی، کیش شخصیت و تحریک احساسات وطنپرستانه از عوامل جذب جاهلها و لاتها و تبدیل آنان به نیروی مهم در رژیم سلطنتی بوده است. نیرویی که با کنترل و نظارت رژیم و ارگانهای مختلف مورد بهرهبرداری سیاسی و امنیتی قرار میگرفت.
رگههای فرهنگ جاهلمسلکی و لاتمنشی و قلدری در گفتار و رفتار پادشاهان قلدرصفت صفوی، نادرشاه، پادشاهان قاجار و رضاشاه، یکی از همپوشیها و ویژگیهای شخصیتی جاهلها و لاتها با آنها بود.
در ادامهی کتاب نوشته: روحانیت هم از دو راه، جاهلها و لاتها را جذب و بعد به یکی از ستونهای حکومت بدل کرده است:
یکی بهرهبرداری از اعتقادات و تحریک احساسات مذهبی، کیش شخصیت بر بستر تودهگرایی افراطی، ملجأ بودن برای توبه و کاهش گناهان ناشی از خلافکاریها، وعدههای اخروی همراه با امکانات مالی و کسب و کار که بازار و بازاریها در اختیار این دسته از جاهلها و لاتها میگذاشتند.
یکی هم دستهای از جاهلها و لاتهای متدین هستند که بهدلیل همپوشیهای شخصیتی، جذب مذهب و روحانیت شدهاند که فصلالخطاب بودن برای آنها، تحقیر زنانگی است. جاهلها و لاتهای متدین خوی و حس سادیستیک دربارهی دگراندیشان عقیدتی و سیاسی داشتهاند؛ حسی تحریکشده توسط قدرتهای سیاسی و دینی.
جاهلها و لاتها و انقلاب ۱۳۵۷
از همون کتاب ادامه میدیم:
«طی قرن گذشته اکثر لوطیها، جاهلها و لاتها و گروههای مشابه در کنار کانونهای قدرت دینی یا سیاسی بودند و با آنها همکاری و همیاری داشتهاند. این همزیستی و رابطه بهدلیل وجوه اشتراک و پیوندهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و روانی لوطیها، جاهلها و لاتها و روحانیون بود. از شهریور ۱۳۲۰ به اینسو جاهلها و لاتها بهتدریج به روحانیون نزدیکتر و در عرصهی سیاست، جامعه و فرهنگ و هنر تأثیرگذارتر شدند. در کودتای ۲۸ مرداد، در ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ و سرانجام در انقلاب بهمن سال ۱۳۵۷ این نزدیکی و همکاری و همراهی به اوج خود رسید که بارقههای آن آشکارا در این سه رخداد تاریخی چهره نمودند.»
دقت کنین که چرخهی قدرت همواره بین حاکم و لاتها و جاهلها و روحانیون متشرع برقراره. در جابهجای تاریخ ۱۵۰ سال گذشتهی ایران تا به همین امروز، شاهد این چرخه هستیم. یعنی خبری از متفکر و اندیشهی روشن سیاسی و اندیشمند مترقی و مدرن در تعیین سیاست در ایران نیست، که برعکس، تفکر و متفکر و اندیشهورز و ترقیخواهی همیشه قربانی مثلث حکومت سیاسی، روحانیون قدرتطلب و لات و لمپنهای خدمتگزار هر دو آنها بودهان و هنوز ادامه دارن.
در پایان این قسمت، نگاهی گذرا داریم به لمپنیسم سیاسی و نقش مهم اون در جهتدهی به خط سیاسی یک دولت، با نمونههایی در کشورهای دیگه:
به این شاخصهای پیوند بیشعوری سیاسی با لمپنیسم سیاسی در خدمت دولتها دقت کنین. بخشی از اینها ما رو بهیاد خاطرات خودمون از این وقایع میندازن:
رخدادهای مشکوک ، قتلهای بیامضاء، بهتانهای بینشانه، شبههافکنیهای مذهبی ــ اخلاقی، تبلیغهای بیاستناد و چشمپرکن، هیأتهای جرمشناسیِ اتاق اشباح، کمیتههای تحقیق بیسرانجام، پروندههای جناییِ مفتوح و خاکخورده و جانیان تأمینیافته در سایهی حکومت!
اینها چیان؟ بانی و مرجعشون کجاست؟ در کدوم نظام اداری و دولتی، قابل دستیابی نیستن و تعیین تکلیف نمیشن؟
در تموم نمونههای ایرانی و جهانی، دولت پشتیبان و هدایتکنندهی جریان چماقداری، نمیخواد مسئولیت مستقیم این ترور سیاسیِ نرم، به اسم اون نوشته شود. از این رو دولتها هرگز مسئولیت رسمی در قبال اعمال این جریانها رو نپذیرفتن. به این نمونهها توجه کنین:
ــ اواخر دههی ۳۰ میلادی، در جنگ داخلی اسپانیا که دولت فاشیستی و راست ژنرال فرانکو صدارت داشت، لمپن ـ چماقدارها رکن مهم بازوی دولت در قلع و قمع منتقدان و مخالفان سیاسی و فرهنگی بودن. نمونهی بارز و برجسته، ترور شاعر نامی اسپانیا فدریکو گارسیا لورکا توسط باندهای چماقداره؛ در حالی که دولت هرگز مسئولیت این قتل رو نپذیرفت و تلاش کرد اون را در ابهام و حتی بیخبری نگه داره. ولی خاطرات شاهدان که پس از جنگ منتشر شد، نقش مستقیم پلیس مرکزی تحت رهبری وزیر کشور دولت راو افشا کرد.
نمونهی بعدی:
ــ در سالهای ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۶ که سرهنگها بر یونان سلطه داشتن، لمپن ـ چماقدارها در زمرهی بازوهای اصلی سرکوب و ترور مخالفان دیکتاتوری سرهنگها بودن؛ مخالفان اصلی هم تعدادی روشنفکر و روزنامهنگار بودن. اما دولت و پلیس در مقابل خبرنگارا، از چگونگیِ این قتلها اظهار بیاطلاعی میکردن! مجموعهی اسناد همکاری مستقیم پلیس با چماقداران و دستآموز دولت بودن کلیهی لمپنها و لاتها، دستمایهی یک فیلم سینمایی معروف بهنام «زد» (Z) شد. در فیلم «زد» جزئیات پیچیدهی پشت پردهی استفادهی دولت و پلیس از لمپن ـ چماقدارها نشون داده شده.
نمونهی بعدی:
ــ در اوایل دههی ۷۰ میلادی قرن بیستم، یعنی سالهای ۱۹۷۲ و ۳، وقتی دولت آمریکا تصمیم گرفت از کودتای پینوشه علیه آلنده حمایت کنه، نیروهای جلودار برای پیشبرد کودتا، لاتها و لمپنها بودن که بیشتر خدمت رو در زمینهسازی برای سر کار اومدن پینوشه، انجام دادن. خوب نگاهی به صفحاتی از کتاب «اسپانیا در قلب ما» از سرودههای شاعر معروف شیلی پابلو نرودا بندازین.
نمونهی بعدی:
ــ در کودتای نظامیها در برزیل در همان دههی ۷۰ قرن بیستم، لاتها و لمپنهای در خدمت پلیس، شکارچیان مخالفان دیکتاتوری نظامی بودن. مخالفان دیکتاتوری، بیشتر، روشنفکران و چند دستهی کوچک چریکی بودن.
نمونهی بعدی:
ــ کدوم ایرانی تاریخشناس هست که به نقش بیبدیل لمپن ـ چماقدارها با جلوداریِ شعبان بیمخ و حمایت دربار، در موفقیت کودتا آمریکاییها علیه دولت ملی دکتر محمد مصدق شک داشته باشه؟ آیا محمدرضا پهلوی و دربار او هرگز به داشتن حمایت و تأمین آن جریان لمپن ـ چماقدار اعتراف صریح کردن؟ در حالی که شعبان بیمخ چندبار با شاه ملاقات داشته. جزئیات بیشتر رو اما بعدها شاهدان، محققان، روزنامهنگاران، تاریخنویسان و اسناد روشده از آن کودتا، برملا کردن.
خوب، دیدیم که میشه تاریخ رو از منظر شناخت نقش بیشعوری سیاسی در عقبمانده نگه داشتن یک مملکت و گروگان گرفتن یک ملت، وارسی و بازخوانی کرد؛ هم آه کشید، هم این شناخت رو سکویی کرد برای رسیدن به بلوغ شعور سیاسی از طریق روشنگری و رنسانس فکری، بهعنوان تضمین نفی هرگونه دیکتاتوری و اثبات آزادی، دموکراسی، برابری و فرهنگسازی.
جامعهی ایران همین الآن به این روشنگری و رنسانس فکری بسیار نیازمند است و خوشبختانه شاهدیم که قدمهای برداشته شده.
تا قسمت پنجم که امیدوارم در میون حجم کارها، برسم زودتر آمدش کنم، موفق و شادزی و شادکام و شادمهر باشید.
ادامه دارد...
خرداد ۱۴۰۴