یادداشت‌برداری از کتاب:
 تراژدی قدرت در شاهنامه
نوشته: مصطفی رحیمی
انتشارات نیلوفر
چاپ اول: پاییز ۱۳۶۹
..............................
یادداشت‌برداری سعید عبداللهی ــ تیر ۱۴۰۲ 


 
قسمت دوم

توجیه قدرت
ــ به‌گفته‌ی اریک فروم در گریز از آزادی صص ۱۵۰ و ۱۵۱، منطق سلطه‌گرایی می‌گوید: «من بر تو حکم می‌رانم چون مصلحت تو را تشخیص می‌دهم و نفع تو در آن است که بدون مخالفت از من پیروی کنی». 
 
قدرت و خرافات
ــ «خرافات دایه‌ی قدرت است.»
ــ نویسنده‌ی کتاب سالکان ظلمات در ص ۸۴  می‌نویسد: «هیتلر در حدود سال ۱۹۱۲ توشه‌ی گرانی از علوم خفیه بر پایه‌ی ادبیات اساطیری برگرفته بود». 
ــ هیتلر مدعی بود که چیزی آورده است فوق مذاهب: «ناسیونال سوسیالیسم، برترین شکل مذهب است. هرگز چیزی برتر از آن نیامده است». یا در ص ۲۱۶ همان کتاب می‌خوانیم: «کسی که ناسیونال‌سوسیالیسم را تنها جنبشی سیاسی می‌شمارد، از آن چیز زیادی نمی‌داند. ناسیونال‌سوسیالیسم چیزی بیش از یک مذهب است؛ یعنی اراده‌یی برای آفرینش ابرمرد».  صص ۴۱ و ۴۲
ــ محمدرضا شاه نیز معنقد بود که دستی غیبی چندبار به کمک او آمده، یک‌بار در سقوط از هواپیما او را از خطر نجات داده و یک‌بار در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ [و مصدق در پاسخش خوب می‌گوید که این دست آخری از غیب نبود، از آیزنهاور بود که با نقشه‌ی کودتا موافقت کرد].  ص ۴۲
ــ می‌توان اعتقاد خطاناپذیر بودن حزب را یکی از صورت‌های مهم رابطه‌ی قدرت و خرافات در قرن بیستم دانست.  ص ۴۲
ــ اشتباه در تشخیص منبع اصلی قدرت،‌کار را به خرافه‌پرستی می‌کشاند. باید گفت مردم وطن ما در قرن اخیر دچار چنین وضعی هستند. بدیهی است که در ترکیب قدرت‌ها، همیشه سیاست خارجی یکی از منابع قدرت بوده است و خواهد بود. 
ــ اگر در سال ۱۲۹۹ سردار سپه به ایران تحمیل شد و اگر در مرداد ۱۳۳۲ کودتا موفق گردید، دلیل آن قدرت «فوق‌العاده‌ی» بیگانگان نبود، توفیق آنان دقیقاً به‌دلیل ضعف ما بود.[ضعفی که چاره‌پذیر است و تقدیری و تحمیلی نیست.]   ص ۴۳  
ــ تا هنگامی که از این‌گونه خرافات منزه نشویم نخواهیم توانست به نیروی واقعی خود پی ببریم.  ص ۴۴
 
قدرت و آرمان
ــ قدرت‌پرستان از نظری «حسن نیت» دارند؛ استالین واقعاً معتقد بود ــ البته به‌غلط ــ که در «مسیر تاریخ» گام برمی‌دارد. هیتلر می‌پنداشت که به ملت آلمان خدمت می‌کند. منتها قدرت، از خود بیگانگی و در نتیجه غفلت شگفتی در قدرت‌پرست به‌وجود می‌آورد که وی یکسره از خود و دیگران دور می‌افتد. محمدرضا شاه واله‌ی امر موهومی به‌نام «تمدن بزرگ» بود. 
بدین‌گونه آرمان در وجود قدرت‌پرست به‌صورت «ضد آرمان» درمی‌آید. درواقع قدرت‌پرست عاشق توهم خود است، از آن نظر که متعلق به اوست. از این‌جاست که ویلیام هریست می‌گوید: «عشق به قدرت، در واقع عشق به خود است».[از کتاب کالبدشکافی قدرت،‌ ص ۱۹]
و ناپلئون می‌گوید: «انقلاب تمام شده و اصولش در شخص من متبلور شده و بر جای مانده است. حکومت من نماینده‌ی ملت حاکم بر خود است. در مقابل این حاکمیت، مخالفت معنی ندارد». [از همان کتاب، ص ۲۷۷]   ص ۴۷
ــ قدرت‌گرا در واقع می‌گوید: آرمان یعنی من. بدا به حال کسی که آرمان‌پرست نباشد. «از این رو شهریاری که بخواهد شهریاری را از کف ندهد می‌باید شیوه‌های ناپرهیزگاری را بیاموزد و هرجا که نیاز باشد به‌کار بندد.»   ص ۴۸
 
لوازم قدرت
ــ دروغ، کار قدرت‌پرست را به ریاکاری می‌کشاند: استالین به سال ۱۹۳۶ برای شوروی قانون اساسی جدیدی نوشت، بسیار دموکراتیک. پهلوی‌ها قانون اساسی را لغو نکردند ولی هیچ‌گاه آن را اجرا نکردند.  ص ۴۹
ــ یکی دیگر از تجلیات قدرت، تملق‌دوستی است. چاپلوسان سلطه‌گر را در بی‌خبری خود باقی می‌گذارند و مدام در گوش او می‌خوانند که آن‌قدر صفت خوب و فوق‌العاده در او هست که به وی حق دهد از تابعان،‌توقع اطاعت کورکورانه داشته باشد.  ص ۴۹
ــ بسیاری از کسان که در برابر طلا چون پولاد مقاومت می‌کنند در برابر تملق‌گویی ناتوان و زبون‌اند.  سلطه‌گر به مداح و ستایشگر نیاز مبرم دارد. آن‌همه قصاید مدحیه در ادبیات ما پاسخ به چنین نیازی اهریمنی است.  ص ۵۰
ــ رابطه‌ی قدرت‌مند و اطرافیان رابطه‌یی‌ست قابل بررسی. مشاوران قدرت‌مند بر اثر کارکرد قدرت، به افرادی دروغ‌گو، نان به نرخ روزخور و متملق درمی‌آیند و صاحب مقام را بیشتر در جهالت و غرور خود غرق می‌سازند. پادشاه نیز به‌جای برگزیدن مشاورانی صاحب شخصیت و خردمند[که ناچار با راستگویی خود خاطرش را از تلخی حقیقت رنجه می‌دارند]، به ستایشگرانی بی‌مغز رو می‌کند که با مداهنه و چرب‌زبانی، گردش روزگار را بر او شیرین سازند.   ص ۵۰ و ۵۱
ــ هشدار نیچه در کتاب چنین گفت زرتشت، ص ۳۲۸: «این‌ها گرد تو می‌گردند با وزوز زنبورها. تو را چون یزدان یا هم‌چون اهریمن نیایش می‌کنند. به ایشان منگر. اینان جز چاپلوسی و ضجه و مویه نمی‌شناسند».   ص ۵۱
ــ از کلیله و دمنه ص ۹۲: «علما گویند که در قعر دریا با بند غوطه خوردن و در مستی، لب مار دم‌بریده مکیدن خطر است و از آن هایل تر و مخوف‌تر، خدمت و قربت سلاطین».   ص ۵۱
ــ  چنین است که جمع اطرافیان قدرت‌مند به‌جای آن‌که کانون صلاح‌اندیشی و رایزنی برای کشور باشند، مرکزی می‌شود برای نمامی و فساد و پاپوش‌دوزی و طرد فردوسی و قائم‌مقام و امیرکبیرها و ترقی چرب‌زبانان و چاپلوسان و تهی‌مغزان.  ص ۵۲
ــ جرج اورول به نکته‌ی مهمی اشاره می‌کند: «تا از سویی یک تغییر اساسی و معنوی در دل‌ها به‌وقوع نپیوندد و از سوی دیگر به یک نتیجه‌ی اساسی درباره‌ی خصوصیات و کارکر قدرت نرسیم، همه‌ی انقلاب‌ها به انحراف کشیده می‌شود».  ص ۵۳
ــ رشد نکردن معنویت و اخلاق، علل متعدد دارد ولی مسلماً پرورش کانون‌های قدرت از علل مهم آن است. معنویت نیز چون همه‌ی قضایل دیگر با آزادی می‌شکفد و با اختناقِ حاصل از قدرت، می‌میرد.  ص۵۳
ــ درباره‌ی تسلط اسکندر به ایران، افسانه‌یی هست که مسلماً حقیقت تاریخی ندارد ولی مانند هر افسانه‌ی ماندگاری، حاوی حقیقتی است.
می‌گویند چون اسکندر بر ایران مسلط شد، نامه‌یی به استاد خود ارسطو نوشت که بر کشوری بزرگ چیره شده‌ام که اداره‌کردنش از عهده‌ی من ساخته نیست. قصد دارم کار این کشور را به مردمش بسپارم. ارسطو در پاسخ نوشت که برعکس تصور تو، اداره‌ی چنین کشورهایی بسیار آسان است: کار را به اراذل بسپار. اینان برای حفظ مقامی که شایستگی احرازش را نداشته‌اند، در جهت تقرب به تو خدماتی به تو خواهند کرد که تصورش محال است و اما آنان که شایستگی احراز مقامات را دارند به‌دست این اوباش نابود خواهند شد یا در کنج انزوا دق خواهند کرد.  ص ۵۴  

ادامه دارد...