«در خيابان بادهاي عريان

چيزي به جهان مي‌افزايم

هربار كه نامت را

بر برگ‌هاي سرگردان پایيزي مي‌نويسم.

 

 در غار فراموشي‌ها

مي‌ميرم

براي تو؛

تو كه وطن همه‌ی كبوتراني.»

 (کاظم مصطفوی، آوازهای بی‌آوازه، صص ۸۲ و ۸۳)

 

عناصر یک زندگی‌نامه

آشنایی با زندگی حمید اسدیان، سفری تأمل‌انگیز در آسمان نوعی زندگی است که عناصر سازندة آن همواره چیزی به آن می‌افزایند. داشتن رسالت افزودن به زندگی، آفرینش ارزش‌ها برای گستردن مفاهیم زیباتر، شمعی در خلوت  افکندن بر آسمان مقاومت برای آزادی و مسؤلیت‌شناسی در قبال اصالت و رسالت قلم، این‌ها عناصر زندگی‌نامة حمید اسدیان هستند.

از دهة ۵۰ خورشیدی که با مجاهدین آشنا شد، همواره شمعی پرتوافروز با ذراتی معناآفرین بر یک مسیر و یک آرمان بود. 

 

شکیباییِ شگفت‌انگیز

زندگی خانوادگی‌اش رنج‌های جان‌کاه توأم با شکیبایی‌های فوق طاقت انسان بود. رنج‌ها و شکنج‌هایی که خمینی و خامنه‌ای بر او و هزاران چون او روا داشتند تا بهای راه آزادی و «نه» گفتن به تمامیت‌خواهی و انحصار دینی و سیاسی را سنگین و سخت و تلخ کنند. شکیبایی شگفت‌انگیز و وقار سکوت‌آمیز حمید در قبال زندگی شخصی‌اش، یکی از شکوه‌مندی‌های بالابلند خانواده‌های مقاومت ایران در ۴۲ سال گذشته است. «آن مرد بغض کرده / که نمی‌گرید / منم». او بغض‌ها، رنج‌ها و شکنج‌های مشترک با مردم ایران را در پایان شعری در قالب نامه به دخترش، بدل به شلیک به تمامیت ابتذال حاکم بر ایران آخوندزده می‌کند:

«دخترم!

مرا با ارتش گرسنگان

بيكاران

مطرودان

و بي‌خانمان‌ها واگذار.

من اسم نوشته‌ام در كاروان آوارگان

و بي‌پرده و عيان بگويم

من عموي همة گورخواب‌هايم

و جنين‌هاي پيش‌فروش شده

                                      پاره هاي تن من هستند.

 

دخترم!

بگذر از اين پدر كه گذر ايام

چيزي از عشقش به شليك كم نكرده است».

(از کتاب: آوازهای بی‌آوازه، ص ۹۱)

 

کاشف ژرفاهای پنهان

تمام زندگی کاظم مصطفوی، افزودن به سرمایه‌های مادی و معنوی این مقاومت است. شاعر و نویسنده‌یی ارزش‌آفرین و فروتن در مقابل کودکان کار و دخترکان خیابانی. 

«هنوز می‌ترسم بگویم:

                      «دوستت دارم».

 

 اگر بیاموزم

از دخترکی

که برای عروسک گمشده‌اش لالایی می‌خواند

و اگر بشنوم

صدای قلب پسرکی را

که نخ بادبادکش را باد ربود،

آه

 اگر باور کنم

یک کلمه از همة لبخندهای تو را

دیگر نمی‌ترسم.»

(از کتاب: با شقیقه‌یی از شقایق، ص ۵۶)

 

کاظم مصطفوی آلبوم رنج‌های مردم ایران و مقاومت آن را به خیابان‌های شهرهای اروپا می‌برد تا بر استمرار زندگی این مقاومت بیفزاید. حمید در این پیمایش رنج‌ها «بر گسترة ناپاک این جهان»، بسا معناهای نهفته در وجود انسان‌ها را کشف نمود. او نگاهی هوشیار و نافذ بر علت و ریشة ابتذال استثمار و نادانی در این جهان داشت. همین دردآشنایی هم مبانی ارزش‌آفرینی‌های فرهنگی و ادبی و هنری او می‌شدند تا دست در ژرفاهای کشف معناهای انسان‌شناسی ببرد و آن‌ها را زینت قصه‌ها، شعرها، نمایشنامه‌ها و مقاله‌هایش کند. بازنمایی این معناهای ژرف که حمید اسدیان کاشف فروتن آن‌هاست، در حوصلة این یادداشت نیست و در آینده نقد و معرفی خواهند شد.  

 

«خوش است خلوت اگر یار، یار من باشد»

حمید، عزیز همه بود. در این هستیِ پرکشاکش میان عشق و ابتذال، بعضی‌ها چقدر باید تحمل رنج‌های این کشاکش جان‌کاه را تاب آورده، تضاهایش را مغلوب کرده و سربلند جسته باشند که پرتو «عزیز شدن»، از منشأ عشق و عاطفه و اعتماد دیگران بر آن‌ها بتابد. از این رو حمید همیشه چیزی برای دادن به هر کس داشت. از خود کم کردن و دادن و افزودن به دیگران، برایش تبدیل به یک نگرش فلسفی زیبا برای پاسخ به زندگی شده بود. آن‌قدر این نگرش فلسفی را تکرار و تمرین کرده بود که وجودش با آن عجین گشت و بدل به یک شخصیت و یک فرهنگ شد.

 

بزرگواراندیش

حمید کم‌حرف بود و بیشتر می‌اندیشید. و اینش با درآمیختگی با سجایای اخلاقی و رفتار نیکویش، بزرگوارش می‌نمود. در عصر وفور صفحات اینترنتی برای حضور و تبلیغ و... همیشه مکث و درنگ داشت. حتی به اصرار دوستان نزدیکش هم التفات چندانی نداشت. بارها تکرار می‌کرد که «ما وقت کمی برای خلق معناهای این مسیر و این مقاومت داریم. ما باید بجنبیم و حرف‌ها را بنویسیم و ثبت کنیم. هنوز خیلی ناگفته‌ها و نانوشته‌ها داریم». در این‌جور مواقع همیشه حافظ را مثال می‌زد. می‌گفت «به حافظ نگاه کنید. او هیچ‌کدام از این وسایل تبلیغی و ارتباطی را نداشت. فقط نوشت و نوشت. تا ۵۰ سال بعد از مرگش هم جز چند شاگرد و دوستانش، هیچ کس از دیوان او خبر نداشت. ولی چون حرف‌های اصلی را گفته بود، هم کشف شد و هم جای خودش را باز کرد و به همه‌جا رفت». 

 

توشه‌های سیر و سلوک

حمید اسدیان دستگیر یاران و دوستانش بود. او حاوی و حامل بسیاری ارزش‌های مبارزاتی و فرهنگی این مقاومت بود. از آن‌جا که با همه بی‌تعارف و ندار و راحت بود، از نثار داشته‌ها و دانایی‌ها و تجربه‌ها و پیموده‌های مبارزاتی با دوستان و یاران همراه، دریغ نمی‌کرد. هر کس با او سیر و سلوک داشت، انبوهی خاطره و نشانه و دستاورد از این نمونه‌ها در توشة عمر مبارزاتی‌اش اندوخت.  

 

گل باغ آشنایی

آینه‌افروزیِ توأمانٍ «روز وصل دوستداران» و «روز وداع یاران» را باید گل‌های باغ آشنایی در گردش و سیر هستی‌مان بدانیم. یاد بایدمان و می‌داریم روزهای وصل دوستداران را در گذرگاهانی که از سنگ ناله خیزد هنگام هجر سپیده‌آفرینان شب‌ترین ظلام میهنی عجین شمع‌آجینیِ خاطراتش...

«هنگام وقوع كجا بودی؟

من زیر باران می‌گریستم از شوق.

 

خورشید

شانه‌ام را بوسید

و من

ماه نیمه را مثل یك سیب گاز زده

می‌فشردم میان انگشت‌هایم

هنگام كه نیمة دیگرش گم بود.

 

در كهكشانی از ابر و ماه

كولیانه

در ستاره‌یی بی‌نام

                        رقصیدم

و آب از چشمه‌یی نوشیدم

كه گوزن‌های مجروح را می‌شناخت.

 

 هنگام وقوع

در جنگلی گمشده در رؤیا

من به سوی شعر رفتم

و بی‌آنكه در بزنم

وارد خانه‌‌ای از واژه‌ها شدم.

 

 در اتاق شادی‌ها

تو نمی‌دانی؟

یا كه می‌دانی؟

هنگام وقوع شعر

من تو را دیدم...»

(کاظم مصطفوی، آوازهای بی‌آوازه، صص ۵۵ و ۵۶)