یادداشتبرداری از کتاب:
تراژدی قدرت در شاهنامه
نوشته: مصطفی رحیمی
انتشارات نیلوفر
چاپ اول: پاییز ۱۳۶۹
..............................
یادداشتبرداری سعید عبداللهی ــ تیر ۱۴۰۲
قسمت چهارم
تئوریهای قدرت
ــ هنگامی که نظریهیی دارای قدرت مطلق فلسفی شد بالطبع کشش قدرت در دارندهی آن به سرحد کمال میرسد. هنگامی که من یقین داشتم که حقیقت بهیکباره در چنگ من است یا «در مسیر تاریخ» گام برمیدارم، دیگر با کدام استدلال به شمای مخالف اجازهی ابراز حقیقت بدهم؟ در نتیجه، صاحب قدرت مطلق فلسفی میشوم و اگر زورم برسد دارای قدرت مطلق سیاسی. ص ۹۶
ــ آنچه تودهها را به حرکت درمیآورد، هیجان است نه دعوت به عقل. ص ۹۷
ــ بزدلی در شوروی کارش بدانجا رسید که در جلسهی بزرگان قوم هنگامی که این جماعت برای استالین کف میزدند، بسیاری از آنان زیرچشمی به اطراف نگاه میکردند که مبادا جزو اولین کسانی باشند که انفجار کف زدن را قطع میکنند. ص ۹۷
قدرت و آنارشیسم
ــ آنارشیسم بهطور کلی مخالف قدرت است. بیهیچ تردیدی میتوان گفت که در میان مخالفان قدرت، این مکتب در ردیف نخست قرار دارد. ص ۱۰۴
ــ شعار آنارشیسم که مردمان «خودشان بردگی خودشان را از میان بردارند» شعاریست بسیار درست ولی دشواری کار در آن است که برای همین کار نیز باید به قدرت متوسل شد. ص۱۰۴
ــ گالبرایت مینویسد: «قدرت بنفسه نباید موضوعی برای ایجاد نفرت و انزجار باشد. بی آن هیچ کاری هرچه میخواهد باشد، انجام داده نخواهد شد».
ژوونل میافزاید: «قدرت دو جلوه دارد: هم تهدید اجتماعی است و هم ضرورت اجتماعی». ص ۱۰۵
ــ اشکال کار آنارشیسم در پاسخ دادن به این پرسش است: امروز چگونه حکومتی میتوان و باید سر کار آورد؟ در واقع پاسخ بدین پرسش به تعداد آنارشیستهاست. بعضی میگویند هیچ حکومتی لازم نیست. بدیهی است که این پاسخ پشت کردن به واقعیات است. ص ۱۰۵
ــ اگر روزگاری همهی مردم دارای تربیت صحیح شدند، بهگونهیی که قدر آزادی و حیثیت خود را شناختند و توانستند همهی موانع آزادی را از سر راه خود بردارند [که برداشتن این موانع هم به قدرت نیاز است] آنگاه وجود حکومت و قدرت لازم نخواهد بود. ص ۱۰۶
ــ در واقع بیشتر آنارشیستها آرمانگرایان خیالپرستی هستند که چنان شیفتهی فردای پرداختهی ذهن خودند که امروز را فراموش میکنند... جدایی هدف و وسیله نیز تباهکنندهی آرمان است. ص ۱۰۶
قدرتطلبی در ادبیات ایران
ـ در ادبیات کهنسال ما قدرتطلبی و ثروتدوستی ــ حب جاه و مال ــ معمولاً در عرض یکدیگر آورده شده است. در ادبیات ایران، قدرت و ثروت هر دو از علل از خودبیگانگی انسان شمرده میشود. ص ۱۱۴
تئوریهای قدرت
ــ هنگامی که نظریهیی دارای قدرت مطلق فلسفی شد بالطبع کشش قدرت در دارندهی آن به سرحد کمال میرسد. هنگامی که من یقین داشتم که حقیقت بهیکباره در چنگ من است یا «در مسیر تاریخ» گام برمیدارم، دیگر با کدام استدلال به شمای مخالف اجازهی ابراز حقیقت بدهم؟ در نتیجه، صاحب قدرت مطلق فلسفی میشوم و اگر زورم برسد دارای قدرت مطلق سیاسی. ص ۹۶
ــ آنچه تودهها را به حرکت درمیآورد، هیجان است نه دعوت به عقل. ص ۹۷
ــ بزدلی در شوروی کارش بدانجا رسید که در جلسهی بزرگان قوم هنگامی که این جماعت برای استالین کف میزدند، بسیاری از آنان زیرچشمی به اطراف نگاه میکردند که مبادا جزو اولین کسانی باشند که انفجار کف زدن را قطع میکنند. ص ۹۷
قدرت و آنارشیسم
ــ آنارشیسم بهطور کلی مخالف قدرت است. بیهیچ تردیدی میتوان گفت که در میان مخالفان قدرت، این مکتب در ردیف نخست قرار دارد. ص ۱۰۴
ــ شعار آنارشیسم که مردمان «خودشان بردگی خودشان را از میان بردارند» شعاریست بسیار درست ولی دشواری کار در آن است که برای همین کار نیز باید به قدرت متوسل شد. ص۱۰۴
ــ گالبرایت مینویسد: «قدرت بنفسه نباید موضوعی برای ایجاد نفرت و انزجار باشد. بی آن هیچ کاری هرچه میخواهد باشد، انجام داده نخواهد شد».
ژوونل میافزاید: «قدرت دو جلوه دارد: هم تهدید اجتماعی است و هم ضرورت اجتماعی». ص ۱۰۵
ــ اشکال کار آنارشیسم در پاسخ دادن به این پرسش است: امروز چگونه حکومتی میتوان و باید سر کار آورد؟ در واقع پاسخ بدین پرسش به تعداد آنارشیستهاست. بعضی میگویند هیچ حکومتی لازم نیست. بدیهی است که این پاسخ پشت کردن به واقعیات است. ص ۱۰۵
ــ اگر روزگاری همهی مردم دارای تربیت صحیح شدند، بهگونهیی که قدر آزادی و حیثیت خود را شناختند و توانستند همهی موانع آزادی را از سر راه خود بردارند [که برداشتن این موانع هم به قدرت نیاز است] آنگاه وجود حکومت و قدرت لازم نخواهد بود. ص ۱۰۶
ــ در واقع بیشتر آنارشیستها آرمانگرایان خیالپرستی هستند که چنان شیفتهی فردای پرداختهی ذهن خودند که امروز را فراموش میکنند... جدایی هدف و وسیله نیز تباهکنندهی آرمان است. ص ۱۰۶
قدرتطلبی در ادبیات ایران
ـ در ادبیات کهنسال ما قدرتطلبی و ثروتدوستی ــ حب جاه و مال ــ معمولاً در عرض یکدیگر آورده شده است. در ادبیات ایران، قدرت و ثروت هر دو از علل از خودبیگانگی انسان شمرده میشود. ص ۱۱۴
ــ حافظ گوید:
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالیمنصبیست
عاشق دردیکش اندر بند مال و جاه نیست.
و سعدی:
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آن که دارد با دلبری وصالی. ص ۱۱۴
ــ و کمالالدین اسماعیل:
اگر کمال به جاه اندر است و جاه به مال
مرا نگر که ببینی کمال را به کمال.
و ناصر خسرو:
دانش به از ضیاع و به از جاه و مال و ملک
این خاطر خطیر چنین گفت مر مرا. ص ۱۱۵
ــ و ابن یمین دربارهی مدح و نقد شاهان میگوید:
گر تأملها کنی در نفع گاو و مدح شاه
خدمت یک تای گاو از مدحت صد شاه به.
و سعدی میگوید:
هفت اقلیم ار بگیرد پادشاه
همچنان در بند اقلیمی دگر.
و ناصر خسرو مدح گفتن پادشاهان را ریختن دْر در پای خوکان میداند:
من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این پربها لفظ دْر دری را. ص ۱۱۵
ــ غزالی که خود صحبت ارباب بامروت و بیمروت دنیا را آزموده بوده و سرانجام از آن سرخورده بوده است، فصلی «در حالهای مردمان با سلاطین و عمال سلاطین» دارد: «بدان که علما را و غیر علما را با سلاطین سه حالت است: یکی آنکه به نزدیک ایشان نشوند، و نه ایشان به نزدیک وی آیند؛ و سلامت دین در این باشد». ص ۱۱۸
ــ عرفان ایران بیش از آنکه واکنش در برابر مالپرستی باشد، واکنشی در برابر قدرت است. ص ۱۱۸
ــ حافظ میگوید کمترین قلمرو «سلطنت فقر» از ماه تا ماهی است. منظورش از فقر، کشتن حس جاهطلبی است. از این رو غالباً در برابر «درویش»، سلطان میآید و نه قارون یا مالک.
اگر عرفان در پرورش عارفان موفق بوده، هرگز در کاستن از ستم سلطان توفیقی نداشته است. این را تاریخ ثابت کرده است. ص ۱۱۹
حذف قدرت یا محدود کردن آن؟
ــ در بررسی آنارشیسم دیدیم که حذف قدرت، خواب و خیالی بیش نیست...در واقع حذف قدرت، شرطی دارد که اگر روزگاری امکان تحققش باشد مسلماً بسیار دیریاب است: رسیدن همهی افراد بشر به کمال... به گفتهی گاندی: «اگر زندگی اجتماعی به آن مرحله از کمال برسد که خودبهخود منظم شود، دیگر وجود نمایندگانی را لازم نخواهد داشت». ص ۱۲۰
ــ اگر وجود بشر را آمیزهیی از خوبی و بدی بدانیم، پس از رفع موانع اجتماعی نیز با جهان فرشتهگان روبهرو نخواهیم بود؛ زیرا در آن زمان آنچه در برابر بشر قرار میگیرد، خود اوست که موجودی سر تا پا اهورایی نیست. ص ۱۲۱
ــ بدی در زندگی اجتماعی، پایگاههایی دارد که برای مؤثر بودن تربیت صحیح باید آنها را از میان برداشت. بزرگترینِ این پایگاهها فقر و استبداد است. ص ۱۲۲
ــ این تصور که دولتهای دیکتاتوری قویتر از دولتهای دموکراسیاند تصور باطلی است. جنگ دوم جهانی نشان داد که دولتهای دیکتاتوری، علیرغم ظرفیت نظامی خود، ضعیفتر از کشورهای آزاد بودند؛ زیرا انضباط در آن کشورها صوری بود، چیزی بود مبنی بر ترس که بالمآل فاقد قدرت بود[و به همین دلیل فروریخت]، در حالی که انضباط در کشورهای آزاد مبنی بر اقناع بود... در حقیقت، اقتدار در این کشورها، اقتدار مردمان آزاد بود در برابر اقتدار بردگان در کشورهای دیکتاتوری. صص ۱۲۳ و ۱۲۴
ــ هرگونه ادعای ظلاللهی و داشتن فره ایزدی و نیز رسالت بهقدرت رساندن نژاد و ملت و طبقه، چنانکه تاریخ نشان داده است، منتهی به تقویت قدرت میگردد و در نتیجه سلب آزادی همگان را در پی دارد. ص ۱۲۵
ــ مهمترین گام در راه محدود کردن قدرت، تربیت سیاسی تودههاست که کاریست اساسی [و به همان نسبت دشوار]... مشکل کار در آنجاست که امروز آموزش و پرورش در دست دولتهاست و بعید است که دولتها بخواهند بهزیان خود گام بردارند. از طرفی توده نیز خودبهخود از خواب طولانی قرون و اعصار بیدار نمیشود. ناچار همهی سنگینی بار متوجه روشنگران میشود که اقتدار کمی دارند و رسالت عظیمی. ص ۱۲۷
ــ تولستوی درسی را آموخت که برای آنارشیستها ارزشمند بود: «قدرت اخلاقی انسانی واحد که بر آزاد شدن پای میفشارد عظیمتر از قدرت اخلاقی اکثریت خاموش بردگان است». ص ۱۲۷
ــ تعلیمدهنده نیز چون تعلیمبیننده نیاز به آموزش دارد. روشنگران، جز ایمان راسخ به آزادی، باید آیین آزادگی را نیز بیاموزند. چنین است که میگوییم قرن ما نیاز به انقلابی معنوی یا اخلاقی دارد. ص ۱۲۷
ــ بنا بر نظر تولستوی، انقلاب سیاسی با دولت و مالکیت از بیرون میجنگد، اما انقلاب اخلاقی در درون جامعهی فاسد اثر میکند و از بیخ و بن دگرگونش میسازد. ص ۱۲۸
ــ آلبر کامو در مجموعه مقالهی «هنرمند و زمان او»، ص ۸۹ مینویسد: «فاجعهی قرن ما در آن است که کسانی که از نظر تاریخی بار کشیدن طلب آزادی را به دوش داشتند، از وظیفهی خود اعراض کردند». ص ۱۲۹
ــ دعوت به رفاه برای تودهها از جاذبهیی برخوردار است، در حالی که دعوت به آزادی چنین نیست، بنابراین ایجاد هیجانی نمیکند. مشکل از آنجاست که «مشخصهی ساخت بشری تعارض میان خواست آزادی و فرار از آزادیست»... بنابراین برشت حق داشت بگوید: «وای به حال ملتی که احتیاج به قهرمان دارد». و برتراند راسل در کتاب «قدرت»، ص ۳۲۰ میگوید: «کیش قهرمانپرستی، ملتی از مردمان بزدل پدید میآورد». کیش آزادی، مردمان را آماده میکند که خود سرنوشت سیاسی خویش را در دست گیرند. ص ۱۳۰
ــ تودهها اگر آزادی خویش را بهدست آورند نان خویش را نیز بهدست خواهند آوری ولی عکس قضیه درست نیست. به گفتهی دکارت: «برای بهدست آوردن کاه باید گندم بکاریم. آن که گندم کاشت هم کاه دارد هم گندم، ولی آن که کاه کشت، نه گندم دارد و نه کاه». صص ۱۳۰ و ۱۳۱
ــ روشنگری واقعی آن است که تعلیمدهنده، متحیران خاموش را به استدلالکنندگانی آگاه درآورد، نه اینکه مسائلی را به آنان تلقین کند و ایشان را فعلپذیر بداند نه فعال. بیدار کردن جز این معنایی ندارد. ص ۱۳۲
قدرتهای دیگر
ــ کسب قدرت با آرزوی جاودانگی ارتباط دارد. انسان از فنا شدن خود ناخرسند است و میخواهد با آن مقابله کند. ص ۱۳۵
ــ همه چون اسکندر و ناپلئون شمشیر را انتخاب نمیکنند. در فرانسه پاستور را داریم و در ایران رازی و امثال او را. اینان قدرتطلبی را در زمینهیی دیگر بر صلاحیت خویش متکی میکنند...این را میتوان «قدرت معنوی» نامید و از قدرت سیاسی بدانگونه بازشناخته میشود که متکی به زور نیست. اقناع دیگران را میطلبد، نه اطاعت کورکورانهشان را... این صورت از قدرت همیشه جنبهی آزادکنندگی دارد. وظیفهی اجتماعیِ شعر و ادبیات جز این نیست. صص ۱۳۵ و ۱۳۶
ادامه دارد...
ادامه دارد...