یادداشتبرداری از کتاب:
تراژدی قدرت در شاهنامه
نوشته: مصطفی رحیمی
انتشارات نیلوفر
چاپ اول: پاییز ۱۳۶۹
..............................
یادداشتبرداری: سعید عبداللهی ــ تیر ۱۴۰۲
همراهان و دوستان گرامی
وظیفه و مسؤلیت اصلی سایت دایره مینا، ترویج فرهنگ آزادی و نیز فرهنگسازی پیرامون موضوعاتی چون: قدرت، آزادی، برابری، دموکراسی، حقوق بشر، ادبیات، شعر و حافظه تاریخی است. این مقولات، اصلیترین دغدغههای دایره مینا هستند؛ اگرچه پرداختن به موضوعات سیاسی و اجتماعی و صنفی روزانهی ایران، اجتنابناپذیر بوده و از مواد لازم این فرهنگسازیاند.
در همین راستا اقدام به انتشار مجموعه یادداشتبرداریها از کتاب «تراژدی قدرت در شاهنامه» میشود.
کدام وجود اجتماعی و سیاسی هست که نقش قدرت و دیکتاتوریهای ناشی از آن را در حیات اجتماعی و صنفی ما انسانها ــ بهخصوص در ایران اسیر دیکتاتوریهای موروثی ــ انکار کند؟ آیا پیرامون نقش قدرت در تخریب کیفیت زندگی و مناسبات ما انسانها، آگاهی لازم و فرهنگسازی ضروری صورت پذیرفته است؟
سایت دایره مینا ضمن دعوت شما و پیشنهاد برای مطالعهی کتاب «تراژدی قدرت در شاهنامه» اثر ارزشمند زندهیاد مصطفی رحیمی، خلاصهیی از اصلیترین نکات این کتاب را یادداشتبرداری کرده و به شما تقدیم خواهد نمود.
۲۴ تیر ۱۴۰۲
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قسمت اول
۱
مسألهی قدرت در ایران بهگونهیی اسفانگیز ناشناخته است. مجموع کتابهایی که در اینباره ترجمه شده است، حتا به شمارهی انگشتان دست هم نمیرسد: فقط سه کتاب! [قدرت اثر برتراند راسل، کالبدشکافی قدرت نوشته گالبرایت، قدرت سیاسی اثر لاپیری.]
کتاب دوم و سوم هیچ بحثی را در مطبوعات برنینگیخت و کتاب اول هم چهار سال پس از نگارش انتشار یافت. این در حالیست که بهگفتهی گالبرایت نویسندهی کتاب کالبدشکافی قدرت، در زبان انگلیسی دربارهی قدرت آنقدر کتاب نوشته شده است که عمر یک محقق برای خواندن آنها کافی نیست. صص ۹ و ۱۰
قدرت چیست؟
ــ آدم و آدمی فزونطلباند. چه چیز او را زودتر و بهتر از همهچیز وسوسه میکند؟ جاودانگی و پادشاهیِ تباهیناپذیر.
پس طلب قدرت مهمتر از رفع گرسنگی و برهنگی است و آدمی برای آن، روضة دارالسلام را از کف مینهد. ص ۱۲
ــ زمانی که اندیشهی مارکس نضج میگرفت زمان پدید آمدن زشتترین و هولناکترین چهرههای سرمایهداری بود: در کارخانههایی که غالباً فاقد وسایل بهداشتی بود، در فضایی تاریک و خفقانآور روستاییانی که از روستاها زانده شده بودند به بدترین وضع ممکن در خدمت ماشین درآمده بودند. ص ۱۳
ــ بزرگترین آرزو ــ و لاجرم بزرگترین غریزهی ــ آن کارگران نگونبخت دسترسی به وضعی بوده که آنان را از این وضع مرگبار رهایی دهد. بازتاب این بیداد در ذهن کسی چون مارکس چه چیزی جز این میتواند باشد: «اساس کار، مبارزهی طبقاتی است». یعنی جنگ بر سر ثروت است. در حالی که اگر عمیق نگاه کنیم متوجه خواهیم شد که تاریخ، تاریخ مبارزه برای کسب قدرت است. ص ۱۴
ــ نباید فراموش کرد که در زمان مارکس، دوران قدرقدرتی شاهان در اروپا بهسر آمده بود و این متفکر، استبداد کهن را در پیش چشم نداشت تا دربارهی قدرت سیاسی قضاوتی درست داشته باشد. ص ۱۵
ــ امروزه کتابهای نخستین مارکس از قبیل «دستنوشتهی ۱۸۴۸» ثابت میکند که مارکس ــ برعکس آنجه بسیاری از پیروان او [که دسترسی به این آثار نداشتهاند] گفتهاند ــ طرفدار «اومانیسم» بوده است. ص ۱۳
ــ عمل پرولتاریا باید بیشتر اقتصادی باشد یا سیاسی؟ چیزی که سرنوشت مسأله را تعیین میکند عمل سیاسی است نه اقتصادی. پس قدرت سیاسی مقدم بر عامل اقتصادی است. ص ۱۶
ــ اصولاً انقلابی بودن جز این معنی ندارد که در طریق کسب قدرت باید جهان را تغییر داد. بدینگونه انقلابی بودن با اعتقاد به «دترمینیسم» تناقض آشکار دارد. دترمینیسم دعوت به جبر میکند و انقلابی بودن مبلغ اصالت اراده [ولونتاریسم] است. ص ۱۷
ــ در کشمکش قدرت و ثروت، تقدم با قدرت است. صاحب قدرت، صاحب ثروت نیز هست ولی عکس آن صادق نیست. ص ۱۷
خواست قدرت
ــ خواست قدرت مهمترین انگیزهی روان بشری است. کییر گگور دربارهی طبیعت بشری، بیان ظریفی میآورد:
«وقتی که پا به سن گذاشتم، چشمم باز شد و حقیقت را مشاهده کردم. از مشاهدهاش خندهام گرفت؛ دیدم که معنای زندگی در تلاش معاش و حب جاه خلاصه شده است». ص ۱۸
مالکیت از آن رو به قدرت وابسته است که لذت بردن از مالکیت، لذت بردن از قدرت است. ص ۲۰
ــ ویل دورانت از زبان روسو میآورد:
«اولین بشری که با محصور کردن یک قطعه زمین گفت: این مال من است، و کسانی را یافت که آنقدر ساده بودند که حرف او را باور کنند، بانی واقعی جامعهی مدنی بود. صص ۲۱ و ۲۲
ــ مالکیت زیر حمایت قدرت بهوجود آمده و لاجرم آنچه اصالت دارد قدرت است نه مالکیت. آنجا که قدرت سیاسی نباشد، مالکیت بیمعنی است. ص ۲۲
ــ قدرتطلبی هم از خصوصیات فرد است و هم از خصوصیات اجتماع[در صورتی که ثروتطلبیِ جمع، معنی ندارد].
چنین است که اگر وطنپرستی زیر نظارت خرد نباشد به «شووینیسم» و قدرتطلبی منتهی میگردد. در طول تاریخ چه جنگها و چه کشتارهایی که به سائقهی این تمایل صورت نگرفته است. اگر هیتلر توانست بهآسانی نیروی ملت آلمان را تحت ارادهی خود درآورد از آن رو بود که تمایل قدرتطلبیِ آنان را ارضا کرد. ص ۲۳
ــ تاریخ معمولاً شرح اعمال قدرت است: قدرت امپراتوران، شاهان، کلیسا، دیکتاتورها، سرداران، سرمایهداران، شرکتها. قدرت نیرومندترین، ریشهدارترین و اصیلترین تمایلات درونی را ارضا میکند...انسان سالمی که قدرت را بهدست آورد، بدان عشق میورزد. ص ۲۴
ــ فیخته در چهار مقاله دربارهی آزادی ص ۲۷۵ مینویسد: آدمی از اینکه ذهنیت خویش را در فرمان قوانین عقل قرار دهد بیم دارد و وسعت یا تحکم را ترجیح میدهد.
برتر اند راسل در قدرت ص ۲۳ مینویسد: خشاریارشاه وقتی به آتن لشکر کشید نه خوراک کم داشت، نه پوشاک، نه زن. هدف، ارضای تمایل قدرتطلبی بود. ص ۲۵
ــ محمود عنایت در «وحشتآباد جورج اورول» نقل میکند: در آینده هیچ نوع وفاداری جز وفاداری به حزب و هیچ نوع عشقی جز عشق به برادر بزرگ[دیکتاتور] وجود نخواهد داشت. وقتی قدرت به سرحد کمال برسد دیگر نیازی به علم نخواهد داشت. آن روز تمامی لذات از میان خواهد رفت. [پاورقی: این تخیل نیست. کسانی که در انقلاب فرانسه لاوازیه را اعدام کردند استدلالشان این بود.] ص ۲۶
ــ اشتریر در نقد و تحلیل جباریت ص ۳۹ از قول ناپلئون نقل میکند: اشتیاق تسلط بر روح دیگران قویترین امیال است. ص ۲۶
ــ اوکتاویو پاز شاعر و نویسنده و متفکر مکزیکی در Edi folio ص ۱۸۷ مینویسد: نوسازی امریکای لاتین راهش مردمی کردن سیاسی است. برای نوساختن امور اجتماعی و سیاسی، ابتدا باید قدرت سیاسی را نوساخت. یعنی مردمسالاری بیشتری لازم است. من نظام دیگری را نمیشناسم. ص ۲۷
ــ پاورقی ص ۲۸: در حقیقت روانشناسی دوران «فئودالیته» در کسب افتخار خلاصه میشود. تمام هم و غم پهلوانان شاهنامه جستوجوی نام است: مرا نام باید که تن مرگ راست.
ــ سیاستمداران کشورهای امریکای لاتین هرچه کوشیدند با حفظ دیکتاتوریِ معهود، وضع اقتصادی را سروسامانی بدهند، میسر نشد. عاقبت مجبور شدند ابتدا آزادیهایی به مردم بدهند تا بعد بتوانند به وضع نابسامان اقتصادی سروصورتی ببخشند. ص ۳۰
ــ حکایتی از ادبیات فرانسه در صفحات ۳۰ و ۳۱ مطالعه شود.
ــ شخص سلطهجو معمولاً راهی پیش پای مردم میگذارد که ظاهراً به مقصد معقولی میرود. چنین است که به احساسات و هیجانات مردم متوسل میشود؛ یعنی ریشهی اندیشه و اندیشمند را میخشکاند. هیتلر بنای کارش بر سخنرانیهای هیجانانگیز و عملیات نمایشی بود. در میتینگها فقط بر احساسات خام و شورهای سطحی توده تکیه میشد. مخاطب خرد و شعور مردمان نبود. میبایستی مرتباً از افتخارات سخن گفته شود و به گفتهی بزرگی: «ملت از افتخارات سرمست است، خداحافظ آزادی». این افتخار با قدرت نسبتی نزدیک دارد.
موسولینی میخواست افتخارات دولت روم را زنده کند. و راه این کار افزودن بر قدرت بود. ص ۳۴
ادامه دارد...
ادامه دارد...